هيچ كدام از ما آزاد نيست كه هر چه بخواهد، بگويد. اسلام مىفرمايد: «الْمُؤْمِنُ مُلْجَمٌ»؛ يعنى مؤمن كنترل شده است، نمىتواند در باره كسى، هر چه دلش خواست بگويد و اسم آن را هم دلسوزى به حال اسلام بگذارد.
مؤمن مجاز نيست بدون ضابطه در كار ديگران دخالت كند و نسبت به قانون بى اعتنا باشد و آن را رعايت نكند. اين گونه كارها هم غلط است و هم خلاف مصلحت است.
بىاعتنايى به قانون، روش و شيوه غلطى است و پشيمانى به بار مىآورد.
پس يا به خوارى بر جاى بمانيد و از رتبهاى كه داريد، فروتر آييد و يا شمشيرها را از خون تر كنيد و آب را از كفِ آنان به در كنيد.
خوار گشتن و زنده ماندنتان، مردن است و كشته گشتن و پيروز شدن، زنده بودن.]
مسئله دوم، مسئله جنگ است.
بعضىها مىپرسند: چرا ما به زمين عراق وارد شديم؟ فعلًا كه عراقىها از سرزمين ما بيرون رفتهاند و آن طرفِ مرز هستند، پس چرا ما با آنها مىجنگيم؟ آيا ورود به خاك عراق جايز است؟ الان ارتش و سپاه ما وارد خاك عراق شده است؛ آيا او حق دارد به ما بگويد: به مردم ما تجاوز شده است، يا حق ندارد؟ اگر حق ندارد، فرق ما با آنها چيست؟
در رابطه با اين مسئله، من يكى دو جمله عرض مىكنم. مولى امير المؤمنين عليه السلام در يكى از خطبههايشان در باره جنگ با معاويه، روزى كه آب را بر روى سپاه على عليه السلام بسته بود، اين جملات را گفتند:
مردم! اينها در باره شما طمع كردند، خواستند با شما بجنگند و شما را از بين ببرند.
برادران و خواهران عزيز! چه كسى در ميان ما نمىداند كه صدام عفلقى و دوستان و ارباب او به جنگيدن با ما طمع كردند و دندان تيز كردند؟ زمان زيادى نگذشته است كه اينها با هواپيماهاى خود به كشور ما حمله كردند و به خاك ما تجاوز نمودند.
طمع كردند كه ما را از بين ببرند و سپس غالب هر چه دلش خواست با مغلوبْ انجام دهد.
ما مورد تجاوز قرار گرفتهايم، در مقابلْ بايد چه كار كنيم؟
على عليه السلام مىفرمايد: بجنبيد! يا ذلت و بدبختى را براى خود بپسنديد يا شمشيرها را از خونِ اينها سيراب كنيد تا راه آب به روى شما باز گردد. ما يا بايد دست روى دست بگذاريم و تسليم صدام و صداميان شويم يا- به ناچار- به دفاع خود در خاك متجاوزان ادامه دهيم.