اى مردم! من از طرف خداوند در ميان شما مبعوث شدم. قبل از اسلام، جامعه شما يك خارستان بود. هيچ بوته گُلى در آن به چشم نمىخورد. من زحمت كشيدم و بوتههاى خار را از زمين بيرون آوردم و به جاى آن، گُل كاشتم.
به فضل پروردگار، امروز شما در جامعهاى سر تا پا گُل، زندگى مىكنيد. تنها بوتههاى خارِ بسيار اندكى در زمين باقى مانده است.
من در حالى از ميان شما مىروم كه مىدانم پس از من، بوتههاى خار در اين جامعه مىرويند. بوتههاى خار، قوى مىشوند و به گُلها حمله مىكنند، گُلها را مىخشكانند و كم كم جامعه تبديل به خارستان مىشود.
سلمان مىگويد:
من از همه به رسول الله نزديكتر بودم.
به ايشان گفتم: يا رسول الله! آيا جامعه ما چنين خواهد شد؟
رسول الله صلى الله عليه و آله فرمودند: از اين هم بدتر خواهد شد. ادامه اين روايت، طولانى است.
وقتِ ما نيز در حالِ تمام شدن است و بنا بر اين من بقيه روايت را نمىخوانم. در ادامه اين روايت، رسول الله صلى الله عليه و آله اعمال ناصالحى را كه مردم انجام خواهند داد و مصيبتها و بدبختىها و گرفتارىهايى را كه براى آنها پيش خواهد آمد، بيان فرمودند.
پس از رحلت رسول الله صلى الله عليه و آله، همچنان كه آن حضرت پيشبينى كرده بود، جامعه اسلامى سقوط كرد. شرايط به گونهاى شد كه امير المؤمنين در خانه نشست و در حالى كه در خانه خودش بود، به ايشان حمله كردند. دختر پيامبر صلى الله عليه و آله از او دفاع كرد و در اين دفاع، سالم نماند و صدمه ديد.
پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و در هنگام دفاع از امير المؤمنين عليه السلام، فاطمه زهرا عليها السلام صدمات فراوانى ديد. صدماتى كه زهراى مرضيه عليها السلام ديد، در طول تاريخ، همواره جگر ارادتمندان خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله را به آتش مىكشيده است.
پيامبر صلى الله عليه و آله در باره زهراى مرضيه فرموده است: فاطمه پاره تن و پاره جگر من است.
زهرا عليها السلام از من است و من از او هستم. هر كه او را اذيت كند، مرا اذيت كرده است. هر كه او را ناراحت كند، مرا ناراحت كرده است و هر كس فاطمه را به غضب وا دارد، مرا نيز غضبناك كرده است.
پيامبر صلى الله عليه و آله همواره بر مقام والاى فاطمه عليها السلام و اهميت احترام به او تأكيد مىكرد. با اين حال، تاريخ به طور مسلَّم نقل كرده است كه در كنار خانه پيامبر صلى الله عليه و آله به دختر پيامبر عليهما السلام هجوم بردند و مسلمانانْ ناظر بودند! انسان با تمام وجود از اين حادثه متعجب و حيران مىگردد.
از امام باقر عليه السلام پرسيدند: مادرِ شما زهراى مرضيه چگونه از دنيا رفت؟ ايشان فرمودند:
مادرِ من به شهادت رسيد. ايشان را با ظلم و ستم كشتند.
امروز من توفيق يافتهام كه در خدمت شما صحبت كنم. احساس مىكنم يكى از وظايف من در امروز اين است كه اين پيام را خدمتِ شما عرض كنم.
برادران و خواهران گرامى! هر كه هستيد، هر كجا هستيد، بايد اين را بدانيم كه ما در دوران بسيار سختى قرار گرفتهايم. ما بارِ يك جنگِ طولانى را به دوش كشيديم. در اين جنگ، صدها هزار جوان را از دست داديم كه يك تارِ موى سرِ آنها به همه دنيا مىارزيد.
هنوز خون شهداى ما در حال جوشيدن است. هنوز خانوادههاى آنها در عزاى آنها نشستهاند. هنوز مادران و فرزندان و همسران شهداى عزيز، عكسِ شهداى خود را بر سينههايشان چسبانيدهاند يا در دست گرفتهاند.
آنها منتظرند كه ببينند ما چگونه از خون شهداى عزيز حمايت خواهيم كرد و چگونه از