[از پدرى كه در آستانه فنا است، و چيرگىِ زمان را پذيرا است، زندگى را پشت سر نهاده، به گردش روزگار گردن داده، نكوهنده اين جهان است. و آرمنده سراى مردگان، و فردا كوچنده از آن.
به فرزندى كه آرزومندِ چيزى است كه به دست نيايد، و رونده راهى است كه به جهانِ نيستى در آيد. فرزندى كه بيمارىها را نشانه است و در گروِ گذشتِ زمانه. تير مصيبتها بدو پرّان است و خود دنيا را بنده گوش به فرمان. سوداگر فريب است و فنا را وامدار، بندىِ مردن و هم سوگندِ اندوههاى- جان آزار- و غمها را همنشين است و آسيبها را نشان، و به خاك افتاده شهوتها است و جانشينِ مردگان.
اما بعد؛ آنچه آشكار از پشت كردنِ دنيا بر خود ديدم و از سركشىِ روزگار و روى آوردن آخرت بر خويش سنجيدم، مرا از ياد جز خويش باز مىدارد، و به نگريستنم بدانچه پشت سر دارم نمىگذارد جز كه من هر چند مردمان را غمخوارم، بيشتر غم خود را دارم.- اين غمخوارى- رأى مرا باز گردانيد و از پيروىِ
[1]- ر. ك: نهج البلاغه، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى، نامه 31، انتشارات شركت علمى و فرهنگى، چاپ ششم، تهران، 1373، صفحه 295.