شده كه فرمودند: «من به پيامبرى مبعوث شدم تا فضائل اخلاقى را تكامل بخشيده و به نقطه اوج خود برسانم.»[1] بديهى است كه اين هدف بزرگ و آرمان بلند حاصل نمىگردد مگر اين كه در انسان آمادگى و استعداد حركت به سوى كمال و پاكسازى دل مهيا گردد، زيرا شخص لجوج و خودخواه كه آسايش خود را در اطاعت از خواهشهاى نفسانى مىداند توفيق پيمودن راه معنويت را پيدا نخواهد كرد. پس چه خوب است تا فرصت از دست نرفته به فكر اصلاح خويش برآييم و تمام اعضاء و جوارح خويش را از سلطه نفس اماره بيرون كشيده و تحت سلطه عقل در آوريم، گوش و چشم و زبان و شكم و شهوت و بالاتر از همه فكر و ذهن خود را از آلوده شدن به گناهان دور نموده و با ممارست و تمرين آنها را به تبعيت و همراهى عقل در انجام امور نيك سوق دهيم، چرا كه انسان در ابتداى زندگى همانند فلز گداخته و مذابى است كه در هر ظرفى ريخته شود به شكل همان قالب و ظرف در مىآيد، به اين معنى كه صفات آدمى در كودكى قابل تغيير است؛ ولى هرچه از عمر او مىگذرد اخلاق و صفات در وجودش رسوخ پيدا كرده و محكم مىشود، همانگونه كه آن فلز گداخته پس از مدتى كه در قالب ماند و سرد شد سفت و سخت گشته و ديگر نمىتوان شكل و حالت آن را به راحتى تغيير داد. حال اگر خُلق و خويى كه انسان با آن هماهنگ گشته است از ملكات و فضائل انسانى باشد، احتمال انحراف او از مسير مستقيم بسيار بعيد است؛ ولى اگر خصلتهاى حيوانى وناپسند در او استحكام
[1]- بحارالانوار، ج 16، ص 210- السنن الكبرى، ج 10، ص 192