313 - امام عليه السّلام بعبد اللّه ابن عبّاس هنگاميكه آن حضرت را راهنمائى مىنمود به چيزى كه موافق انديشه آن بزرگوار نبود (در اينكه شخص بايد از امام پيروى نمايد) فرمود
(1) بر تو است كه (از راه مشورت) مرا راهنمائى كنى و من مصلحت و انديشه خود را در آن مىنگرم پس هر گاه ترا (بسبب علم به نادرستى آنچه مصلحت ميدانى) پيروى نكردم تو مرا پيروى كن (چون من بمصالح و مفاسد هر كارى از ديگران داناترم و انديشهام خطاء و اشتباه نمىكند. گفتهاند: هنگاميكه حضرت در ظاهر بخلافت رسيد ابن عبّاس مصلحت در آن ديد كه امام عليه السّلام براى دل بدست آوردن حكومت شام را به معاويه و بصره را به طلحه و كوفه را به زبير واگزارد و آن بزرگوار راضى نشد و فرمود: پناه مىبرم بخدا كه دين را براى دنياى ديگرى تباه سازم، پس از آن سخن بالا را گوشزد نمود).
۳۱۴وَ رُوِيَ أَنَّهُ عليه السلام لَمَّا وَرَدَ الْكُوفَةَ قَادِماً مِنْ صِفِّينَ مَرَّ بِالشَّبَامِيِّينَ فَسَمِعَ بُكَاءَ النِّسَاءِ عَلَى قَتْلَى صِفِّينَ وَ خَرَجَ إِلَيْهِ حَرْبُ بْنُ شُرَحْبِيلَ الشَّبَامِيُّ وَ كَانَ مِنْ وُجُوهِ قَوْمِهِ فَقَالَ عليه السلام لَهُ أَ تَغْلِبُكُمْ نِسَاؤُكُمْ عَلَى مَا أَسْمَعُ أَ لاَ تَنْهَوْنَهُنَّ عَنْ هَذَا الرَّنِينِ وَ أَقْبَلَ حَرْبٌ يَمْشِي مَعَهُ وَ هُوَ عليه السلام رَاكِبٌ فَقَالَ له ارْجِعْ فَإِنَّ مَشْيَ مِثْلِكَ مَعَ مِثْلِي فِتْنَةٌ لِلْوَالِي وَ مَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ.
314 - روايت شده كه امام عليه السّلام چون از (جنگ) صفّين برگشته به كوفه آمد