براى حكومت (انتخاب نمودن خليفه) تعيين نموده بودند بآن بزرگوار نوشته بود، و اين نامه را سعيد ابن يحيى اموىّ در كتاب (خود كه نامش) مغازى (است) بيان كرده:
1- چه بسا از مردم از بسيارى از نصيب و بهره خود (در دنيا و آخرت) بىبهره شدند، پس بدنيا رو آوردند و (از راه حقّ پا بيرون نهادند، و) به هواى نفس سخن گفتند (و از گفتار خدا و رسول در پيروى از امام زمان خود چشم پوشيدند) و من از اين كار (خلافت) جائى آمدهام شگفت آور كه در آنجا گروهى چند گرد آمدهاند كه نفسهاشان آنها را بكبر و خود پسندى واداشته (جاى بسى حيرت و شگفتى است كه من بين گروهى خود رأى و خودپسند قرار گرفتهام كه به دستورم رفتار ننموده پرچم استبداد و مخالفت بر افراشتند تا كار بجائى رسيد كه براى امر خلافت بين من و معاويه مانند تو و عمرو ابن عاص را حكم و ميانجى قرار دادند) پس من (در مماشات با آنها مانند آنست كه) دمّل و ريشى از آنها را معالجه ميكنم كه مىترسم (يك باره) خون بسته شده گردد (آنگاه مداواى آن سخت شود) 2- و (سبب اينكه با آنها مماشات كردم آنست كه) بدان (اى غافل از حقّ و حقيقت و اى نادان) براى انتظام امر امّت محمّد- صلّى اللّه عليه و آله- و الفت و دوستى بين ايشان مردى از من حريصتر (كوشندهتر) نيست، و باين كار خواهان پاداش و بازگشت نيكو مىباشم، 3- و بزودى بآنچه كه وعده داده و قرار گزاردهام وفا ميكنم و اگر چه تو از شايستگى كه هنگام جدا شدن از من داشتى (همانطورى كه خود را پاك و نيك نماياندى) برگردى (و بر خلاف قرآن كريم از روى هواى نفس حكم كنى) زيرا بدبخت و زيانكار كسى است كه از سود عقل و تجربهاى كه باو داده شده است بىبهره ماند (يا آنكه بگوئيم: آنچه وعده دادهام وفا ميكنم، و اگر تو از شايستگى خود كه نشان دادى برگردى بدبخت هستى، زيرا بدبخت كسى است كه از سود و آزمايشى كه باو عطا شده بىبهره مانده، ولى معنى اوّل بهتر است) 4- و من بيزارى مىجويم (يا بخشم مىآيم و درهم ميشوم) از گويندهاى كه بباطل و نادرستى سخن گويد، و از اينكه كارى را كه خدا اصلاح فرموده تباه سازم (اگر در اين كار طبق دستور قرآن كريم رفتار شود من با آن همراهم و صلاح امّت را بفساد نمىكشانم) 5- پس آنچه را نمىشناسى رها كن (گرد چيزى كه نمىدانى نگرد و احتياط و انديشه را از دست مده) زيرا بد كرداران مردم با گفتارهاى ناروا (سخنان بر خلاف حقّ و حقيقت) بسوى