بياور، زير بار نرفت، عمر گفت: يا رسول اللّه فرمانده گردنش را بزنم، عبّاس از جهت اينكه خويش او بود بكمك او گفت: يا رسول اللّه فردا اسلام مىآورد، فردا هم كه پيغمبر باو امر فرمود اسلام آور باز زير بار نرفت، عبّاس در نهان باو گفت: بتوحيد و رسالت گواهى ده هر چند بدل باور نداشته باشى و گر نه كشته مىشوى، پس از روى ناچارى به زبان اسلام آورد).
2- و ياد نمودى كه من (ابو محمّد) طلحه و (ابو عبد اللّه) زبير را كشتم و عائشه را دور كرده كارش را بى سرانجام نمودم و در بصره و كوفه فرود آمدم (از مكّه و مدينه دورى گزيدم)! اين كارى است كه تو از آن كنار بودى (اين پيشآمدها بتو ربط ندارد) پس بتو زيانى نيست و عذر آوردن در آن بسوى تو نشايد (ترا نمىرسد كه در آن داورى كرده بامام زمانت اعتراض نمائى).
3- و ياد نمودى كه مرا در (لشگرى از) مهاجرين و انصار (كه همراه و ياور تو هستند) ديدن خواهى نمود (بجنگ من خواهى آمد) و حال آنكه روزى كه برادرت (عمرو ابن ابى سفيان در جنگ بدر) اسير و دستگير گرديد هجرت بريده شد (اشاره باينكه تو مىخواهى با اين سخن خود را از مهاجرين بشمار بياورى در صورتيكه تو و پدر و برادرانت در اوّل اسير شديد و بعد اسلام آورديد) پس اگر (براى جنگ با من) شتاب دارى آسوده باش، زيرا (ناچار ما بيكديگر خواهيم رسيد، پس) اگر من به ملاقات تو آمدم (در شهرهايى كه در تصرّف تو است با تو جنگيدم) شايسته است كه خدا مرا براى بكيفر رساندن تو بر انگيخته باشد (چون براى دفع تباهكاران من از ديگران سزاوارترم) و اگر تو به ملاقات من بيايى (در شهرهاى تصرّف من با من بجنگى) مانند آنست كه برادر (شاعرى از قبيله) بنى اسد گفته:
مستقبلين رياح الصّيف تضربهم
بحاصب بين أغوار و جلمود
يعنى رو آورند به بادهاى تابستانى كه سنگ ريزه را بين زمينهاى نشيب و سنگ بزرگ بر مىدارد و بر ايشان مىزند (اشاره باينكه چون سنگريزههاى آن بادها تير و نيزه و شمشير بتو و لشگرت خواهد باريد).
4- و شمشيرى كه با آن بجدّ (مادرى) تو (عتبة ابن ربيعه) و به دائيت (وليد ابن عتبه).