خود را بعد از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله بيان مىفرمايد):
1- پس از حمد بارى تعالى و درود بر پيغمبر اكرم، خداوند سبحان محمّد صلّى اللّه عليه و آله را بر انگيخت ترساننده جهانيان (از عذاب الهىّ) و گواه بر پيغمبران (كه براى رستگارى مردم از جانب خداى تعالى فرستاده شدهاند) چون آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله درگذشت پس از او مسلمانان در باره خلافت نزاع و گفتگو كردند، 2- و سوگند بخدا دلم راه نمىداد و به خاطرم نمىگذشت كه عرب پس از آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله خلافت را از اهل بيت و خاندان او بديگرى واگزارند، و نه آنكه آنان پس از آن بزرگوار (با همه سفارشها و آشكارا تعيين نمودن مرا براى خلافت در غدير خمّ و سائر مواضع) آنرا از من باز دارند (امام عليه السّلام گذشته و آينده را ميداند، پس اين جمله: دلم راه نمىداد كه خلافت را بديگرى واگزارند اشاره است باينكه خلاف قول پيغمبر رفتار نمودن را كسى باور نداشت، و چنين كارى از اصحاب پيغمبر اكرم تصوّر نمىشد) 3- و مرا برنج نيافكند (يا به شگفت نياورد مرا يعنى هر خردمند آگاهى را) مگر شتافتن مردم بر فلان (ابى بكر) كه با او بيعت كنند، پس (با آن حال) دست خود نگاهداشتم (ايشان را بخود واگذاشتم) تا اينكه ديدم گروهى از مردم مرتدّ شدند و از اسلام برگشته مىخواستند دين محمّد- صلّى اللّه عليه و آله- را از بين ببرند، ترسيدم اگر بيارى اسلام و مسلمانان نپردازم رخنه يا ويرانى در آن ببينم كه مصيبت و اندوه آن بر من بزرگتر از فوت شدن ولايت و حكومت بر شما باشد چنان ولايتى كه كالاى چند روزى است كه آنچه از آن حاصل ميشود از دست مىرود مانند آنكه سراب (آب نما كه تشنه گرما زده آب مىبيند و چون نزديك مىرود) زائل مىگردد، يا چون ابر از هم پاشيده ميشود، 4- پس در ميان آن پيشآمدها و تباهكاريها برخاستم (اسلام و مسلمانان را يارى نموده آنان را از سرگردانى رهاندم) تا اينكه جلو نادرستى و تباهكارى گرفته شده از بين رفت، و دين (از فتنه مرتدّين و تباهكاران) آرام گرفته و (از نگرانى) باز ايستاد (براى حفظ اساس دين با آنانكه حقّ مرا غصب كردند همراهى و موافقت نمودم و بعد از عثمان هم كه خلافت ظاهريّه را پذيرفتم براى آن بود كه امر دين از انتظام نيافتد و احكام پيغمبر اكرم برقرار ماند).