و خون بسته گرديده ناقص، پس در شكم بچه شد بعد كودك شير خواره و از شير گرفته تا بسنّ احتلام رسيد، (37) پس او را قلب حفظ كنند (عقل) و زبان گويا و چشم بينا بخشيد براى اينكه بفهمد و (از گذشتگان) عبرت گيرد و از معصيت و نافرمانى خوددارى و دورى نمايد، تا اينكه بحدّ كمال رسيده قدّ راست كرد و كبر و غرور بر او مستولى شده فرار كرد (از خدا و رسول پيروى ننمود) و گمراه شده (در راه غير مستقيم قدم نهاده از گفتار و كردار ناپسنديده) بى باك بود، بطوريكه هوا و هوس خود را در دلو بزرگ (از چاه ضلالت و گمراهى بيرون) مىكشد (مانند كسيكه از بالاى چاه بوسيله دلو آب بيرون مىآورد) براى رسيدن به خوشيها و حاجتهاى دنياى خود سعى و كوشش بسيار دارد، (38) و باور ندارد كه ناكامى و بلائى باو رخ نمايد و از هيچ گناهى باك ندارد، پس در غفلت و نادانى و ضلالت و گمراهى مرد بعد از آنكه در لغزش و خطاى خويش اندك زمانى (در دنيا) زيسته بود و در مقابل نعمتهايى كه خداوند باو بخشيده (براى آخرت) عوض و سودى نبرد، و آنچه بر او واجب بود بجا نياورد، (39) پس در اواخر سركشى و پيروى از هواى نفس و هنگام خوشحالى اندوههاى مرگ او را فرا گرفت و با دردهاى سخت و بيماريهاى گوناگون كه بحران آن در شب است حيران و سرگردان روز را بشب مىآمد و شب را تا بروز بيدار بود، (40) در حالتى كه برادر غم خوار و پدر مهربان و همسرى كه از بى صبرى واى واى مىگفت و دختر (يا مادر) كه از اضطراب و نگرانى به سينه مىزد، در اطراف او بودند و آن مرد در بيهوشى جان كندن كه او را بخود مشغول داشت در غمّ و اندوه بسيار و ناله دردناك و جان دادن با سختى و رفتن از دنيا از روى رنج مبتلى بود، (41) پس (از مردن) در كفنها پيچيده ميشود در حالت نوميدى و (بسوى قبر) كشيده در حالتى كه فرمانبردار و آرام است (چون كارى از او بر نمىآيد) بعد او را روى تختههاى تابوت مىاندازند وا مانده و از حال رفته مانند شتر از سفر باز گشته و رنجور كه از جهت بيمارى لاغر گرديده است، (پس از آن) فرزندان خدمتگزار و برادران گرد آمده او را به دوش مىكشند (و مىبرند) تا خانه غربت و بىكسى (قبر) جائيكه ديگر ملاقات نخواهد شد (42) و چون تشييع كنندهها و مصيبت ديدهها (از گورستان) باز گردند او را در قبر مىنشانند در حالتى كه