چون نزديك
بصره رسيد گروهى از اهل آن ديار عربى را نزد آن بزرگوار فرستاده بودند تا حقيقت
حال او را با همراهان عائشه بر ايشان معلوم گرداند (كه آيا آنان در اين جنگ حقّى
دارند يا نه؟) تا شبهه از آنها برطرف شود، پس امير المؤمنين عليه السّلام رفتار
خود را با ايشان بيان كرد بطوريكه آن مرد دانست آن حضرت بر حقّ است (و ايشان بر
باطل) پس (بعد از اتمام حجّت) باو فرمود: بيعت كن، گفت: من رسول و فرستاده گروهى
هستم و از پيش خود كارى نمىكنم تا به نزد ايشان باز گردم (و مشورت نمايم) پس امام
عليه السّلام فرمود:
(1) آيا
مىبينى (بمن بگو) اگر كسانيكه از طرف آنها نزد من آمدهاى ترا پيشرو بفرستند تا
زمينى كه در آنجا باران آمده (و داراى آب و گياه است) براى ايشان بيابى و به
سويشان باز گشته آنان را از گياه و آب (جائيكه يافتهاى) خبر دهى و آنها از تو
پيروى نكرده در زمينهاى بىآب و گياه فرود آيند، تو چه خواهى كرد؟ آن مرد گفت من
آنان را رها ميكنم و مخالفت كرده به جائى كه داراى گياه و آب است مىروم، پس امام
عليه السّلام فرمود: (2) اكنون (براى بيعت با من) دستت را دراز كن (زيرا براى يافتن
گياه و آب «كه بقاء جسم و بدن انسان بسته بآنها است» اگر با تو مخالفت نمودند