مىدهيد (اگر سير در شهرها را آرزو كنيد و بآن نائل گرديد اندوه دورى
از وطن و اهل بشما خواهد رسيد، و اگر مال و فرزند يابيد از نعمت آسودگى جدا خواهيد
ماند و همچنين) و معمّرى از شما (كسيكه عمرش باقى است جوان يا پير، نه بس بزرگ
سال) روزى از عمرش باو داده نمىشود مگر آنكه روز ديگرى از مدّت عمر و زندگانيش
نابود مىگردد (رسيدن او به فردا ممكن نيست مگر به گذشتن امروز كه در آن باقى است
و به گذشتن امروز يك روز به مرگ نزديك ميشود، پس لذّت و خوشى با نزديك شدن به مرگ
در حقيقت لذّت و خوشى نيست) و افزونى در خوردن براى او لذّت نو و تازه نمىآورد
مگر به از بين رفتن آنچه از روزى پيش از آن خورده (از غذاى لذيذى نمىتواند
بهرهمند شد مگر آنكه از غذاهاى لذيذ ديگر چشم بپوشد، و جامهاى نمىپوشد مگر
اينكه جامه ديگرى از تن بكند، و در خانهاى ساكن نمىگردد مگر آنكه از خانه ديگرى
بيرون رود) (3) و براى او اثر و نشانهاى بوجود نمىآيد مگر آنكه اثر و نشانه
ديگرش از بين مىرود، و براى او چيزى تازه نمىگردد مگر بعد از آنكه تازه او كهنه
شود (مثلًا با بدست آوردن وقار و حلم و بردبارى نشاط جوانى از دست مىرود) و براى
او خوشهاى نمىرويد مگر آنكه درو شدهاى ساقط و از بين برود (تا كشتى درو نگردد،
كشت ديگرى عمل نمىآيد، و فرزندان جاى پدران و مادران ننشينند مگر آنكه آنها از
دنيا بروند) (4) و اصلها گذشتند (پدران و مادران مردند) و ما فرعها هستيم (فرزندان
آنها مىباشيم) پس چگونه فرع بعد از رفتن اصلش باقى مىماند؟! (خلاصه لذّتهاى دنيا
كه هر يك آميخته به چندين بلاء و درد و اندوه هستند براى كسى جمع نمىگردد، پس
نادان و زيانكار كسيكه بآنها دل بسته و از لذّات جاودانى آن جهان چشم مىپوشد!!).