و سوگند بخدا خلافت را (بديگرى) رها مىنمايم مادامى كه امور
مسلمانان منظّم باشد (فتنه و فسادى در ميان آنها پيدا نگردد) و مادامى كه در زمان
خلافت ديگرى بجز بر من (به هيچ كس) جور و ستمى وارد نشود (و اينكه حقّ خود را
بطلبيده از آن چشم مىپوشم) (3) براى درك اجر و ثواب آن است (كه حقّ تعالى به
مظلومين عطاء مىفرمايد) و براى بى رغبتى بمال و زينت دنيا (رياست و بزرگى) است كه
شما بآن شائق هستيد (من خلافت را بكسيكه لياقت آنرا ندارد وا مىگذارم تا بدانند
طالب بدست آوردن رياست و بزرگى دنيا نيستم، بلكه اين گفتارم براى اتمام حجّت و
راهنمائى گمراهان است).
(1075)
74 (1074)-
از سخنان آن حضرت عليه السّلام است هنگاميكه شنيد بنى اميّه او را متّهم نمودهاند
كه در كشتن عثمان شركت داشته:
(1) آيا
آشنائى بنى اميّه به احوال من آنان را از عيب جوئى من باز نداشت؟ (2) آيا سابقه من
در اسلام نادانان را از زدن تهمت بمن منع ننمود؟ (بنى اميّه با اينكه يقين دارند
نفاق و دوروئى در گفتار و كردار من راه ندارد، براى چه مرا متّهم نموده مىگويند:
مباشر قتل عثمان بودهام، و اگر در ظاهر اقدام نكردهام در پنهانى مردم را به كشتن
او وادار نمودهام، آيا نمىدانند كه من در گفتار و كردار از كسى باك ندارم؟ اگر
مائل به كشتن عثمان بودم آنرا پنهان نكرده در ظاهر با كشندگان او همراه مىشدم)
(3)