(1) و من مىخواستم حكومت مصر را به هاشم ابن عتبه واگذار نمايم
(هاشم كه مردى با تجربه و كار دان بود از خواصّ اصحاب امير المؤمنين و دوستدار آن
حضرت بوده در جنگ صفّين شهيد شد، پس) اگر او را حاكم آن سامان قرار داده بودم هر
آينه براى آنان (عمرو ابن عاص و لشگريانش) ميدان جنگ را خالى نمىكرد (ايستادگى
ميكرد و شمشير از دست نمىداد و فرار نمىنمود، چنانكه محمّد فرار كرده گمان نمود
كه بر اثر فرار نجات مىيابد). و آنها را فرصت نمىداد (تا اظهار شجاعت و دليرى
نمايند) (2) و غرض من از اين مدح هاشم مذمّت محمّد پسر ابى بكر نيست (زيرا او
سزاوار نكوهش نمىباشد، و) او دوست و ربيب (پسر زن) من بود (اگر ميدان جنگ را خالى
كرده فرار نمود، ناچار بود و تقصيرى نداشت. مادر محمّد اسماء بنت عميس است كه در
اوّل زوجه جعفر ابن ابى طالب بود و از او عبد اللّه ابن جعفر متولّد گشت و پس از
كشته شدن جعفر در جنگ مؤته ابو بكر او را گرفت و محمّد از او تولّد يافت و بعد از
ابو بكر حضرت او را تزويج نمود و محمّد در دامن تربيت آن جناب نشو و نما يافت و از
همان كودكى بر ولايت و دوستى آن بزرگوار ببار آمد، و حضرت او را بسيار دوست
مىداشت و احترام مىنمود، و مىفرمود: محمّد فرزند من است كه از صلب ابو بكر
بوجود آمده).