34 (1034)-
از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است هنگاميكه اصحاب خود را امر بجنگ با مردم شام
فرموده
(بعد از جنگ
با خوارج در نهروان حضرت مردم را امر فرمود كه در نخيله بيرون شهر كوفه گرد آمده
براى جنگ با مردم شام آماده باشند و بايشان دستور داد كه كمتر به ملاقات زن و
فرزندانشان بروند، آنها سخنان حضرت را پيروى نكرده پنهانى داخل كوفه شدند، و آن
بزرگوار را با معدودى از بزرگانشان در آنجا تنها گذاشته لشگرگاه را خالى كردند، پس
كسانيكه به كوفه رفتند بر نگشتند و آنها كه مانده بودند شكيبائى نداشتند، لذا حضرت
به كوفه تشريف آورده براى مردم خطبه خواند و آنها را بجهاد ترغيب نمود، آنان اطاعت
نكردند، پس حضرت ايشان را چند روزى بحال خود گذاشت و بعد از آن اين خطبه را
فرمود):
(1) من از
شما دلتنگ و نگران مىباشم و از ملامت كردن شما رنجيده گشتم، آيا در عوض زندگانى
هميشگى به زندگانى موقّت دنيا خوشنود، هستيد، و بجاى عزّت و بزرگى تن بذلّت و
خوارى داديد؟ (2) وقتى شما را بجنگ كردن با دشمن مىخوانم چشمهايتان دور مىزند
(مضطرب مىشويد) گويا بسختى مرگ و رنج بيهوشى مبتلى شدهايد كه راه گفت و شنود شما
با من بسته در پاسخ سخنانم حيران و سرگردانيد مانند آنكه عقل از شما زائل گشته
ديوانه شدهايد كه (راه اصلاح را از فساد و خوبى را از بدى و عزّت را از ذلّت تميز
نمىدهيد و) نمىفهميد، (3) هيچ وقت شما براى من نه امين و درستكار هستيد (اعتماد
بشما نداشته و ندارم) و نه سپاهى