«استلام حجر» (مالیدن دست بر حجر الاسود) با چوب مخصوصی که در دست داشت به «حجر الاسود» اشاره کرد و تکبیر گفت. یاران حضرت که پروانه وار گرد شمع وجود رهبر خود میگردیدند، به پیروی از آن حضرت با صدای بلند تکبیر گفتند. صدای تکبیر آنان به گوش مشرکان مکه رسید که به خانهها و ارتفاعات پناهنده شده بودند. شور و غلغله عجیبی در مسجد حکم فرما بود و هلهله مردم مانع از آن بود که پیامبر با روح و فکری آرام طواف کند. پیامبر برای ساکت کردن مردم اشارهای به آنها کرد. چیزی نگذشت که سکوت تمام همه جای مسجد را فرا گرفت. نفسها در سینهها حبس شد. دیدگان از داخل و خارج مسجد، متوجه شخص آن حضرت شد او شروع به طواف کرد در نخستین دور طواف متوجه بتهای بزرگی به نام «هبل»، «اساف» و «نائله» گردید که بالای درب کعبه نصب کرده بودند، با نیزهای که در دست داشت، ضربه محکمی بر آنها زد و آنها را روی زمین افکند و این آیه را خواند: قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ، إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً؛ حق با شکوه و پیروزمندانه جلوه کرد و باطل محو و نابود گردید، حقا که باطل از نخست بیاساس بود. «هبل» در برابر دیدگان مشرکان به دستور پیامبر شکسته شد. این بت بزرگی که سالیان دراز بر افکار مردم شبه جزیره حکومت میکرد، در برابر چشمانشان سرنگون شد. «زبیر» برای مسخره رو به ابی سفیان کرد و گفت: «هبل» این بت بزرگ شکسته شد! «ابو سفیان» با کمال ناراحتی به زبیر گفت: دست بردار و ما را رها ساز. اگر از «هبل» کاری ساخته بود، سرانجام کار ما این نبود و فهمید که مقدرات آنها به دست آن نبود. طواف پیامبر به پایان رسید، در گوشه مسجد لحظهای نشست. آن روز کلیددار کعبه «عثمان بن طلحه» بود و منصب کلیدداری در میان آنان نسل به نسل میگشت. پیامبر بلال را مأمور کرد که به خانه عثمان برود و کلید کعبه را گرفته، با خود بیاورد.