به گردن داشتند، همراه خود آورده بودند. پیامبر از مسجد مدینه احرام بست و دیگران نیز از وی پیروی کردند. دو هزار نفر «لبیک» گویان با لباسهای احرام، راه مکه را پیش گرفتند، این کاروان آنچنان شکوه و جلالی داشت که بسیاری از مشرکان را به معنویت و حقیقت اسلام متوجه ساخت. اگر بگوییم این سفر، یک سفر تبلیغی بود و این افراد در حقیقت سپاه تبلیغ اسلام بودند؛ سخنی به گزاف نگفتهایم. آثار معنوی این سفر به زودی روشن گردید و سرسختترین دشمنان اسلام، مانند «خالد بن ولید» قهرمان جنگ «احد» و «عمرو عاص» سیاستمدار عرب پس از مشاهده این عظمت، به اسلام متمایل شده و پس از اندک زمانی اسلام آوردند. پیامبر، از خدعه و حسد قریش مطمئن نبود. احتمال میداد که او و یارانش را در سرزمین مکه غافلگیر کنند و خون گروهی از آنها را- که جز سلاح مسافر چیزی با خود ندارند- بریزند. از طرف دیگر، طبق یکی از مواد پیمان، مسلمانان نباید مسلحانه وارد مکه شوند. برای رفع هرگونه نگرانی، پیامبر یکی از افسران خود، «محمد بن مسلمه» را با دویست نفر مأمور کرد با اسلحه لازم مانند زره، نیزه و صد اسب تندرو، پیش از حرکت کاروان حرکت کنند و در دره «مرّ الظهران» که در نزدیکی خاک «حرم» [1] است فرود آیند و منتظر ورود پیامبر شوند ... جاسوسان قریش که حرکت محمد صلی اللّه علیه و آله و سلّم را تحت نظر گرفته بودند، از حمل اسلحه و فرود آمدن دویست سوار نظام در دره «مرّ الظهران» آگاه شدند و مراتب را به سران قریش گزارش دادند. «مکرز بن حفص» به نمایندگی از طرف قریش با پیامبر تماس گرفت و اعتراض قریش را به پیامبر تسلیم کرد. وی در پاسخ نماینده قریش گفت: من و یارانم هرگز بر خلاف پیمان، عملی انجام نخواهیم داد و همگی بدون سلاح وارد حرم میشویم. این [1]. شهر مکه و مقداری از چهار سمت آن را «حرم» میگویند.