شاید پیامبر از توطئه آنها آگاه شده باشد؛ در این صورت مجازات سختی در انتظارشان بود. از طرف دیگر با خود میگفتند: اکنون که پیامبر از تیررس ما بیرون رفته، انتقام او را از یارانش بگیریم، ولی بلافاصله میگفتند: در این صورت کار به جای باریکتری میکشد و به طور مسلم پیامبر از ما انتقام میگیرد. در این گیرودار همراهان پیامبر تصمیم گرفتند که دنبال پیامبر بروند و از جای او آگاه شوند. مقدار زیادی از دیوار دژ دور نشده بودند که با مردی رو به رو شدند که از مدینه میآمد و خبر ورود پیامبر را به آنان اطلاع داد. آنان فورا به محضر پیامبر شرفیاب شدند و از توطئهچینی یهود- که امین وحی نیز آن را گزارش کرد- آگاه گردیدند. [1] در برابر این جنایت چه باید کرد؟
اکنون وظیفه پیامبر در قبال این دسته از خیانتکاران چیست؟ گروهی که از مزایای حکومت اسلامی برخوردار بودند و سربازان اسلام، اموال و نوامیس آنها را حفظ میکردند، جمعیتی که نشانههای بارز نبوت و رسالت را در سراسر زندگی پیامبر میدیدند و دلایل نبوّت و گواههای راستگویی او را در کتابهای خود میخواندند، ولی به جای مهماننوازی نقشه قتل او را کشیدند و ناجوانمردانه کمر بر ترور او بستند، مقتضای عدالت در این زمینه چیست و برای اینکه ریشه اینگونه حوادث سوزانده شود این جریانها بار دیگر تکرار نشود، چه باید کرد؟ راه منطقی همان بود که پیامبر گرامی برگزید. به تمام سربازان آماده باش داده شد، سپس «محمد بن مسلمه اوسی» را پیش خود خواند و دستور داد که هرچه زودتر از طرف وی به سران بنی النضیر پیام زیر را برساند. وی نزد آنان رفت و به سران بنی النضیر چنین گفت: رهبر عالی قدر اسلام با من