هر پیشامدی به نفع خود استفاده میکنند. حتّی اگر افسانههای باستانی و عقاید خرافی ملّتی به ریاست و حکومت آنها کمک کند. از ترویج آن خودداری نمیکنند و اگر آنان، افرادی متفکر و منطقی باشند، در این صورت به نام احترام به افکار عمومی و عقاید اکثریت، از افسانهها و اوهام- که با میزان و مقیاس عقل تطبیق نمیکند- طرفداری میکنند. ولی پیامبر اسلام، نه تنها از آن عقاید خرافی که به ضرر خود و اجتماع تمام میشد جلوگیری میکرد، بلکه حتی اگر یک افسانه محلی و فکری بیاساس به پیشرفت هدف او کمک میکرد، با تمام قوا و نیرو با آن مبارزه کرده و میکوشید که مردم بنده حقیقت باشند نه بنده افسانه و خرافات. این داستان عملکرد وی را در مقابل چنین اوهامی مشخص میکند: ... یگانه فرزند ذکور حضرت پیامبر، به نام «ابراهیم» درگذشت. پیامبر در مرگ وی غمگین و دردمند بود و بیاختیار اشک از گوشه چشمانش سرازیر میشد. روز مرگش آفتاب گرفت، ملّت خرافی و افسانهپسند عرب، گرفتگی خورشید را نشانه عظمت مصیبت پیامبر دانسته و گفتند: آفتاب برای مرگ فرزند پیامبر گرفته شده است. پیامبر این جمله را شنید، بالای منبر رفت و فرمود: آفتاب و ماه، دو نشانه بزرگ از قدرت بیپایان خدا هستند و سر به فرمان او دارند، هرگز برای مرگ و زندگی کسی نمیگیرند. هر موقع ماه و آفتاب گرفت، نماز آیات بخوانید. در این لحظه از منبر پایین آمد و با مردم نماز آیات خواند. [1] فکر گرفتگی خورشید، به خاطر مرگ فرزند صاحب رسالت، عقیده مردم را به وی راسختر میساخت و در نتیجه به پیشرفت آیین او کمک میکرد، ولی او هرگز راضی نشد که موقعیت او از طریق افسانه در دل مردم تحکیم گردد. مبارزه وی با افسانه و خرافه که نمونه بارز آن، مبارزه با بتپرستی و الوهیت هر [1]. بحار الانوار، ج 22، ص 155.