سیلابی از خون جاری میکنند. به همین انگیزه، اوضاع پریشان زن غریب، غیرت مسلمانی را تحریک کرد، فورا دست به سلاح کرد و زرگر یهودی را کشت. به طور مسلم این کار، آن هم در محیط یهود بیعکس العمل نخواهد بود. در نتیجه یهودیان بازار، به طور دسته جمعی خون مسلمانی را که برای حفظ ناموس یک زن دست به سلاح زده بود ریختند. ما کاری نداریم که کشتن آن مرد یهودی به جرم توهین به یک زن، اصولی و منطقی بود یا نه، ولی به طور مسلم ریختن گروه چند صد نفری و حمله دسته جمعی آنها، بر یک مسلمان مدافع، فوق العاده زننده بود. از این رو انتشار خبر کشته شدن یک مسلمان آن هم به طور فجیع و رقت بار، جام صبر مسلمانان را لبریز کرد و آنان را مصمم ساخت که کار را یک سره و لانه فساد را ویران کنند. قهرمانان رجزخوان «بنی قینقاع» احساس کردند که کار به جای باریکی کشیده است. دیگر صلاح نیست، در بازار و خیابانهای مدینه مشغول کار و کسب باشند. مصلحت دیدند که هرچه زودتر به خانههای خود که در میان قلعههای بلند و محکمی بود، پناهنده شوند و با آن همه رجز و حماسهسرایی با کمال شجاعت عقبنشینی کنند. آنان نیز در این نقشه اشتباه کردند. هرگاه از کرده خود پشیمان شده و پوزش میطلبیدند، با مراتب عفو و اغماضی که در پیامبر سراغ داشتند، به طور قطع رضایت مسلمانان را به دست میآوردند، ولی تحصن در قلعه، نشانه برقرار جنگ و عداوت بود. پیامبر به مسلمانان دستور داد تا دژ دشمن را محاصره کرده و از ورود تدارکات جلوگیری کنند و تماس با افراد ممنوع اعلام گردید. یهودیان قلعه، بر اثر محاصره اقتصادی به زانو درآمدند و با نشان دادن علایم تسلیم، اعلام کردند که پیامبر هر تصمیمی بگیرد در حق آنها نافذ باشد. تصمیم پیامبر گرامی این بود که کارشکنان و مخالفان وحدت سیاسی در مدینه را