اجیر کرد و به او چنین دستور داد: خود را به مکّه برسان و دلاوران قریش و صاحبان کالاها را خبر کن تا برای نجات کاروان از حمله مسلمانان، از مکّه بیرون آیند. «ضمضم» سریعا خود را به مکّه رساند و به فرمان ابو سفیان گوشهای شتر خود را برید و بینی آن را شکافت و جهازش را برگردانید و پیراهن خود را از جلو و عقب چاک زد و بر روی شتر ایستاد و فریاد زد: مردم! شترانی که حامل ناقه مشکاند درخطرند. محمد و یارانش در صدد مصادره کالاهای شمایند، گمان نمیکنم به دست شما برسد، به فریاد برسید، یاری کنید! [1] وضع رقّت بار شتر که قطرههای خون از گوش و دماغ او میچکید، وضعی که ضمضم با شکافتن و نالههای دل خراش و استمدادهای پیاپی خود پدید آورده بود، خون مردم مکّه را به جوش آورد. تمام دلاوران و جنگجویان آماده خروج شدند، جز ابو لهب که در این نبرد شرکت نکرد و به جای خود «عاص بن هشام» را به چهار هزار درهم اجیر کرد که از جانب وی در این نبرد شرکت کند. امیّة بن خلف که از بزرگان قریش بود، روی عللی نمیخواست در این جنگ شرکت کند، چون برای او نقل کرده بودند که محمد میگوید: امیه به دست مسلمانان کشته خواهد شد. سران جمعیت دیدند که تخلف چنین شخصیتی، به طور مسلم به ضرر قریش تمام خواهد گردید. او در مسجد الحرام میان گروهی نشسته بود، دو نفر از قریش که عازم نبرد با محمد بودند؛ سینی و سرمهدانی به دست گرفته پیش روی او قرار دادند و گفتند: امیه! اکنون که از دفاع از مرز و بوم، از ثروت و تجارت خود، سر برمیتابی و بسان زنان، گوشهگیری و تخلف را بر نبرد در صحنه جنگ برگزیدی، جای آن دارد مانند زنان سرمه بکشی و نام خود را از ردیف نامهای مردان دلاور بیرون آوری. این صحنه، چنان امیّه را تحریک کرد که بیاختیار لوازم سفر خود را برداشت و با [1]. اللطیمة اللطیمة أموالکم مع أبی سفیان قد عرض لها محمّد فی أصحابه لا أری أن تدرکوها الغوث الغوث. «الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 81».