ب) نامهای که رسول خدا به دست «عبد اللّه بن جحش» داد، گواه زنده بر این است که هرگز هدف نبرد نبوده است، زیرا در آن نامه چنین نوشته بود: در سرزمین نخله که میان مکّه و طائف است فرود آی و در آنجا در انتظار قریش بنشین و از اوضاع آنها ما را مطلع ساز. این نامه آشکارا میرساند که هرگز عبد اللّه، مأموریتی برای جنگ نداشته و فقط مأمور اکتشاف و کسب اطلاعات بوده است و علت نبرد آنها در نخله و کشتن «عمرو خضرمی» نتیجه شورای جنگی خودشان بوده است. از این رو، هنگامی که پیامبر از خونریزی آنان آگاه گردید، آنها را سخت توبیخ و مذمت کرد و فرمود: من دستور نبرد و جنگ نداده بودم. بدیهی است، هدف تمام یا اکثر این اعزامها یکی بوده است و هرگز نمیتوان گفت: حمزة بن عبد المطلب را با سی نفر، برای نبرد اعزام فرموده، ولی عبد اللّه بن جحش را با هشتاد نفر برای کسب اطلاعات و بررسی اوضاع قریش فرستاده بود. در صورتی که هیئتی که برای اطلاعات اعزام شده، تقریبا سه برابر آن دستهای است که به عقیده خاورشناسان برای جنگ اعزام شده بودند و علت اینکه افراد اعزامی عموما از مهاجران انتخاب میشدند، این بود که انصار در پیمان عقبه مکّه با پیامبر پیمان دفاعی بسته و متعهد شده بودند که هنگام هجوم دشمن از جان وی دفاع کنند. از این نظر، پیامبر نمیخواست در آغاز کار، اینگونه مأموریتها را بر آنها تحمیل کند و خود شخصا در مدینه بماند، ولی بعدها که خود شخصا از مدینه بیرون میرفت، همراه نمودن عدهای از انصار به منظور تحکیم وحدت مهاجر و انصار بود و به همین دلیل در سفرهایی که به «بواط» یا «ذات العشیره» فرمودند، عده مختلطی از مهاجر و انصار افتخار ملازمت پیامبر را داشتند. بدین سان، بیپایگی نظریه خاورشناسان درباره اعزام این دستهها روشن میگردد. با تأمل در آنچه گفته شد، نظریه آنان در آن قسمتهایی که خود پیامبر شخصا بیرون میرفت، نیز باطل میشود، زیرا ملازمان رکابش در سفرهایی که به «بواط» یا «ذات