میگراییدند. از این جهت، یهودیان نقشه دیگری کشیدند و آن اصل «اختلاف بینداز و حکومت کن» بود. بازی گران یهود به فکر افتادند که به آتش اختلاف و نفاق کهنه دامن بزنند و جنگهای 120 ساله اوسیان و خزرجیان را که در سایه ایمان و اسلام و برادری و برابری از بین رفته بود، تجدید کنند تا سرانجام در قوای داخلی مسلمانان جنگ و خونریزی آغاز شود و جملگی طعمه آتش جنگهای داخلی شوند. روزی اوسیان و خزرجیان، در نقطهای انجمن کرده بودند. وحدت و یگانگی این گروه- که دیروز دشمن خونآشام یک دیگر بودند- یکی از بازی گران یهود به نام «شاس» را سخت متأثر کرد. فورا به یک جوان یهودی که در آن میان بود اشاره کرد که برنامه اختلاف را اجرا کند. وی خاطرههای تلخ جنگهای گذشته را که میان دو قبیله وجود داشت، به یاد اوسیان و خزرجیان آورد و سرگذشت جنگ «بعاث» را که در نتیجه اوسیان بر خزرجیان پیروز شدند به طور تفصیل بیان کرد. خاطرههای کهنه و پوسیده را آنچنان تشریح کرد که نزاع و تفاخر میان دو دسته مسلمانان (اوس و خزرج) آغاز گردید. نزدیک بود که آتش جنگ، میان آنان شعلهور شود که خبر به پیامبر رسید و از نقشه شوم یهود آگاه شد. با گروهی از یارانش پیش آنها آمد؛ هدف اسلام و برنامه عالی خود را متذکر شد و گفت: اسلام شما را با یک دیگر برادر کرده و تمام کینهها و خشمها را به دست فراموشی سپرده است. سپس آنان را پند و اندرز داد و از سرانجام اختلاف آگاهشان کرد. یک مرتبه ناله و صدایشان به گریه بلند شد و برای تحکیم مبانی برادری، هم دیگر را در آغوش گرفتند و از درگاه خدا طلب آمرزش کردند. [1] نقشههای یهود در اینجا خاتمه نیافت. کم کم دامنه خیانت و جنایت و پیمانشکنی و نقض عهد آنها توسعه یافت و با مشرکان اوس و خزرج و کسانی که در اسلام و ایمان خود دودل بودند روابط خصوصی برقرار کردند. در نبردهای [1]. همان، ص 555- 556.