1. هر موقع پیامبر گرامی متوجه میشد که شخصیتی از عرب وارد مکّه شده، فورا با او تماس میگرفت و آیین خود را عرضه میداشت. روزی شنید که «سوید بن صامت» وارد مکّه شده، فورا به ملاقاتش شتافت و حقایق نورانی آیین خود را برایش تشریح کرد. وی گفت شاید این حقایق، همان حکمت لقمان است که من همراه دارم. حضرت فرمود: گفتههای لقمان نیکو است، ولی آنچه خدا بر من نازل فرموده بهتر و بالاتر است، زیرا آن مشعل هدایت و چراغ فروزان است. [1] سپس آیاتی چند برای وی خواند و او نیز آیین اسلام را پذیرفت و به سوی مدینه بازگشت و پیش از جنگ «بعاث» به دست خزرجیان کشته شد. 2. «انس بن رافع» با گروهی از جوانان قبیله «بنی عبد الاشهل» که در میان آنها «ایاس بن معاذ» نیز بود وارد مکّه شدند. هدف آنان این بود که از قریش کمک نظامی بگیرند و بر ضد خزرجیان قیام کنند. پیامبر در جلسه آنان شرکت کرد، آیین خود را برای آنان تشریح کرد و آیاتی چند خواند. ایاس که جوان باشهامتی بود، برخاست ایمان آورد و گفت: این آیین بهتر از کمکهای قریش است که برای آن به این نقطه آمدهاید. [2] او به خوبی تشخیص داد که آیین توحید ضامن همهجانبه آنان است، زیرا به جنگ و برادرکشی و مظاهر فساد و تخریب پایان میبخشد. ایمان این جوان که بدون جلب تمایلات رئیس قبیله صورت گرفت، خشم «انس» را به هیجان آورد. برای تسکین ناراحتی، مشتهایش را پر از ریگ کرد و به صورت این جوان زد و گفت: ساکت باش ما برای دریافت کمکهای قریش آمدهایم، نه برای پذیرفتن آیین اسلام. پیامبر از جا بلند شد و گروه مزبور به مدینه بازگشتند. جنگ بعاث، میان خزرج و اوس رخ داد و ایاس در این نبرد کشته شد. [3] [1]. و الّذی معی أفضل، هذا قرآن أنزله اللّه تعالی هو هدی و نور- «سیره ابن هشام، ج 1، ص 425». [2]. هذا خیر ممّا جئتم له. [3]. همان، ص 427.