بودند و در طائف نیز باغی داشتند، از سر و صورت حضرت عرق میریخت و بدن مقدسش صدمه دیده بود. سرانجام، زیر سایه درختان «مو» که بر روی داربست افتاده بود نشست و این جملهها را به زبان جاری ساخت: خدایا کمی نیرو و ناتوانی خود را به درگاهت عرضه میدارم. تو پروردگار رحیمی؛ تو خدای ضعیفان هستی، مرا به چه کسی وامیگذاری ... [1] جملههای دعا، استغاثه شخصیتی است که پنجاه سال تمام با عزت و عظمت، در پرتو حمایت فداکاران جانبازی زندگی کرده است، اما اکنون عرصه برایش به اندازهای تنگ گردیده که به باغ دشمن پناهنده شده و با بدن خسته و مجروح در انتظار سرنوشت خود نشسته است. فرزندان «ربیعه» که خود بتپرست و از دشمنان آیین توحید بودند، از دیدن وضع رقت بار محمد صلی اللّه علیه و آله و سلّم متأثر شدند و به غلام مسیحی خود به نام «عداس» دستور دادند که ظرف انگوری به حضور پیامبر ببرد. «عداس» ظرفی پر از انگور کرد و در برابر آن حضرت گذاشت و مدتی در قیافه نورانی حضرت نگریست. چیزی نگذشت که حادثه جالب توجهی اتفاق افتاد. غلام مسیحی دید که آن حضرت موقع خوردن انگور بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ^ به زبان جاری ساخت. این حادثه سخت او را در تعجب فرو برد، به ناچار مهر خاموشی را شکست و گفت: مردم شبه جزیره با این کلام آشنایی ندارند و من تا به حال این جمله را از کسی نشنیدهام. مردم این سامان کارهای خود را به نام «لات» و «عزّی» آغاز میکنند. حضرت از وی پرسید: اهل کجایی و دارای چه آیینی هستی؟ عرض کرد: اهل «نینوی» و نصرانیام. حضرت فرمود: از سرزمینی هستی که آن مرد صالح «یونس بن متی» از آنجا است. پاسخ پیامبر باعث تعجب بیشتر وی شد. مجددا پرسید: شما یونس متی را از کجا میشناسی؟ پیامبر فرمود: برادرم «یونس» مانند من پیامبر الهی [1]. اللّهمّ إلیک أشکو ضعف قوّتی و قلّة حیلی و هوانی علی النّاس یا أرحم الرّاحمین، أنت ربّ المستضعفین و أنت ربّی إلی من تکلنی.