رهسپار میشدند. پیامبر گرامی نیز، فقط در همین ماهها توفیق نشر و پخش آیین خود را داشت. عمال سران قریش، در همین ماهها با آزارشان، فشار اقتصادی آنان را به گونهای فراهم میکردند، زیرا غالبا بر سر بساطها و فروشگاهها حاضر میشدند و هر موقع مسلمانها میخواستند چیزی بخرند، فورا آن را به قیمت گرانتری میخریدند و از این راه قدرت خرید را از آنان سلب میکردند. در این میان، «ابو لهب» پافشاری بیشتری میکرد. او در میان بازار فریاد میکشید و میگفت: مردم! قیمت اجناس را بالا ببرید تا از پیروان محمد قدرت خرید را و برای تثبیت قیمت، اجناس را گرانتر خریداری میکرد. از این رو همیشه عقربه ارزش در یک افق بالاتری گردش میکرد.
وضع رقتبار بنی هاشم در شعب
فشار گرسنگی به حدی رسیده بود که «سعد وقاص» میگوید: شبی از میان درّه بیرون آمدم، در حالی که نزدیک بود تمام قوا را از دست بدهم. ناگهان پوست خشکیده شتری را دیدم، آن را برداشتم و شستم و سوزاندم و کوبیدم، بعد با آب مختصری خمیر کرده و از این طریق سه روز به سر بردم. جاسوسان «قریش» در تمام راه مراقب بودند که مبادا کسی خوارباری به «شعب ابی طالب» ببرد، ولی با این کنترل کامل، گاهبیگاهی، «حکیم بن حزام» برادرزاده «خدیجه» و «ابو العاص بن ربیع» و «هشام بن عمر» نیمه شبها مقداری گندم و خرما بر شتری حمل کرده و تا نزدیکی «شعب» میآوردند. سپس افسار آن را دور گردنش میپیچیدند و رها میکردند و گاهی همین مساعدت موجب گرفتاری آنان میشد. روزی «ابو جهل» دید، «حکیم» مقداری خواربار بر شتری حمل کرده و راه درّه را پیش گرفته است. وی سخت برآشفت، و گفت: باید تو را پیش قریش ببرم و رسوا کنم. کشمکش آنها به طول انجامید. «ابو البختری» که از دشمنان اسلام بود، عمل «ابو جهل» را تقبیح کرد و گفت وی غذا برای عمه خود «خدیجه» میبرد؛ تو حقّ