تقلیدی و پیروی از سران قبیله است و ریشه محکمی در دلشان ندارد. هرگاه انقلابی در میان سران پدید آید و موفق گردد که یکی دو نفر را با خود همآهنگ سازد، بسیاری از مشکلات را حل خواهد نمود. از اینرو، اصرار زیادی در گرایش «ولید بن مغیره» داشت که بعدها فرزندش «خالد بن ولید» از سران لشکر و کشورگشایان مسلمانان گردید، زیرا وی کهنسالترین و بانفوذترین شخصی بود که در میان «قریش» عظمت و فرمانروایی داشت. او را حکیم عرب میخواندند و نظرش را در موارد اختلاف محترم میشمردند. روزی پیامبر در فرصت مناسبی با او سخن گفت. درست همان موقع «ابن أمّ مکتوم» که مردی نابینا بود، حضور پیامبر رسید و تقاضا کرد که مقداری قرآن بر او بخواند و در تقاضای خود اصرار زیادی کرد. این مطلب بر پیامبر بسیار گران آمد، زیرا معلوم نبود که بار دیگر چنین فرصتی به دست آورده و بتواند در محیطی آرام، با حکیم عرب سخن بگوید. به همین دلیل، از «ابن امّ مکتوم» روی برگردانید و چهره درهم کشید و او را ترک گفت. این جریان گذشت، ولی پیامبر درباره این موضوع فکر میکرد که چهارده آیه زیر که در آغاز سوره «عبس» قرار گرفتهاند، نازل گردید. چهره درهم کشید و روی بگردانید که چرا مرد نابینایی نزد وی آمد. تو چه میدانی شاید قلب او با پذیرفتن اسلام پاک گردد و تذکر به او سود دهد؟ اما آنکه بینیازی نشان میدهد، تو به او اقبال میکنی، با آنکه اگر اسلام نپذیرد بر تو گناهی نیست. اما آنکه شتابان نزد تو آمده و میترسد، تو از او غفلت میورزی. چنین مکن که این قرآن تذکاری است، هر که خواهد آن را یاد گیرد ... [1] بزرگان و محققان شیعه، این قطعه تاریخی را بیپایه میدانند و آن را از خلق عظیم پیامبر دور میشمارند و میگویند که در خود آیات، گواهی بر این نیست کسی که [1]. سیره ابن هشام، ج 1، ص 363.