responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : فروغ ابدیت نویسنده : سبحانی تبریزی، جعفر    جلد : 1  صفحه : 310

مسلمانان هنوز باقی است. بیشتر آنان برگشتند و اقلیّت ناچیزی مخفیانه و یا در پناه شخصیت‌های بزرگ قریش وارد مکّه شدند.
«عثمان بن مظعون» در پناه ولید بن مغیره وارد مکّه گردید [1] و از آزار دشمن در امان بود، ولی با چشمان خود می‌دید که سایر مسلمانان در آزار و زیر شکنجه قریش به سر می‌بردند. روح عثمان از این تبعیض سخت ناراحت بود. از «ولید» خواهش کرد که در یک مجمع عمومی اعلام کند که از این لحظه به بعد، فرزند مظعون، در پناه او نیست تا او نیز مانند سایر مسلمانان شریک غم و هم رنگ آنان باشد. از این رو، ولید در مسجد اعلان کرد که از این لحظه به بعد فرزند مظعون در پناه من نیست. او نیز با صدای بلند گفت: تصدیق می‌کنم.
چیزی نگذشت شاعر و سخنور عرب، «لبید» وارد مسجد شد و در انجمن بزرگ قریش شروع به خواندن قصیده معروف خود کرد.
لبید گفت:
«ألا کلّ شی‌ء ما خلا اللّه باطل؛ هر موجودی جز خدا پوچ و بی‌اساس است». عثمان گفت: صدقت، راست گفتی.
لبید، مصراع دوم را خواند و گفت: «و کلّ نعیم لا محالة زائل؛ تمام نعمت‌های الهی ناپایدار است». عثمان برآشفت و گفت: اشتباه می‌کنی، نعمت‌های سرای دیگر دائم و پایدار است.
اعتراض عثمان، برای «لبید» گران آمد و گفت: ای قریش! وضع شما عوض شده است، این کیست؟ یک نفر از حاضران گفت: این مرد ابله از آیین ما بیرون رفته و از شخصی مثل خود پیروی می‌کند. گوش به سخن او نده، سپس برخاست، سیلی محکمی بر صورتش نواخت و چهره او را سیاه کرد. ولید بن مغیره گفت: عثمان! اگر در پناه من باقی می‌ماندی، هرگز چنین آسیبی به تو نمی‌رسید. وی گفت: در پناه


[1]. سیره ابن هشام، ج 1، ص 369.
نام کتاب : فروغ ابدیت نویسنده : سبحانی تبریزی، جعفر    جلد : 1  صفحه : 310
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست