بکوشند، بلکه از هر قبیلهای تعدادی به اسلام گرایش پیدا کرده بودند و از این جهت تصمیم قاطع درباره چنین گروهی کار آسانی نبود. سران قریش، پس از مشورت چنین تصمیم گرفتند که اساس این حزب، و بنیانگذار این مکتب را به روشهای مختلف از بین ببرند. گاهی از طریق تطمیع وارد بشوند و او را با وعدههای رنگارنگ از دعوت خود بازدارند و احیانا با تهدید و آزار از انتشار آیین او جلوگیری کنند. این برنامه دهساله قریش بود که سرانجام تصمیم قتل او را گرفتند و او از طریق مهاجرت به مدینه توانست نقشه آنها را نقش بر آب سازد. رئیس قبیله «بنی هاشم» در آن روز «ابو طالب» بود و او مردی پاکدل و بلند همت و خانه وی ملجأ و پناهگاه افتادگان و درماندگان و یتیمان بود. در میان جامعه عرب، علاوه بر اینکه ریاست مکّه و برخی از مناصب کعبه با او بود، جایگاهی بزرگ و منزلتی بس خطیر داشت و از آنجا که کفالت و سرپرستی «پیامبر» پس از مرگ «عبد المطلب» با او بود؛ سران دیگر «قریش» به طور دسته جمعی [1] به حضور وی بار یافتند و او را با جملههای زیر خطاب نمودند: برادرزاده تو به خدایان ما ناسزا میگوید و آیین ما را به زشتی یاد میکند و به افکار و عقاید ما میخندد و پدران ما را گمراه میشمرد: یا به او دستور بده که دست از ما بردارد و یا اینکه او را در اختیار ما بگذار و حمایت خود را از او سلب کن. [2] بزرگ «قریش» و رئیس «بنی هاشم» با تدبیر خاصی با آنان سخن گفت و آنان را نرم کرد؛ به گونهای که از تعقیب مقصد خود منصرف گشتند، ولی نفوذ و انتشار اسلام، روزافزون بود. جذبه معنوی کیش پیامبر، بیانات جذّاب و قرآن فصیح و بلیغ وی به این مطلب کمک میکرد. خصوصا در ماههای حرام که مکّه مورد هجوم حجّاج بود، وی آیین خود را بر آنها عرضه میداشت، سخن بلیغ و بیان شیرین و آیین دلنشین او [1]. نام و خصوصیات این افراد را ابن هشام در سیره خود آورده است. [2]. یا أبا طالب، إنّ ابن أخیک قد سبّ آلهتنا، و عاب دیننا، و سفّه أحلامنا، و ضلل آباءنا فإمّا أن تکفّه عنّا و إمّا أن تخلی بیننا و بینه. «سیره ابن هشام، ج 1، ص 265».