عزّتی که میان قوم خودداری و امانت و حسن خلق و راستگویی که از تو مشهود است، جدا مایلم با تو ازدواج کنم. «امین قریش» در پاسخ وی چنین فرمود: لازم است عموهای خود را از این کار آگاه سازد و با مشورت آنان این کار را انجام دهد. بیشتر مورخان معتقدند که نفیسه، دختر «علیه» پیام خدیجه را به پیامبر اینگونه بیان کرد: «محمّد! چرا شبستان زندگی خود را با چراغ همسر روشن نمیکنی؟ هرگاه من تو را به زیبایی و ثروت، شرافت و عزت دعوت کنم میپذیری؟ پیامبر فرمود: منظورت کیست؟ وی «خدیجه» را معرفی کرد. حضرت فرمود: آیا خدیجه به این کار حاضر میشود؛ بااینکه وضع زندگی من با او فرق زیادی دارد؟ نفیسه گفت: اختیار او در دست من است و من او را حاضر میکنم. تو وقتی را معین کن که وکیل او (عمرو بن اسد) [1] با شما و اقوامتان دور هم، گرد آمده و مراسم عقد و جشن برگزار شود». رسول گرامی در این مورد با عموی بزرگوار خود (ابو طالب) مشورت کرد. مجلس با شکوهی که شخصیتهای بزرگ قریش را در بر داشت، تشکیل گردید. نخست، ابو طالب خطبهای خواند که آغاز آن حمد و ثنای خداست و برادرزاده خود را چنین معرفی کرد: برادرزاده من، محمد بن عبد اللّه، با هر مردی از قریش موازنه و مقایسه شود، بر او برتری دارد. اگر چه از هر گونه ثروتی محروم است، ثروت سایهای است رفتنی و اصل و نسب چیزی است ماندنی ... [2] [1]. معروف این است که پدر خدیجه (خویلد بن اسد) در جنگ فجار فوت کرده بود. از این جهت، عموی او از طرف او صیغه عقد را جاری کرد. روی این حساب، مطلبی که برخی از تاریخنویسان، ضبط کردهاند که: خویلد در آغاز کار، رضایت نداشت، سپس روی تمایلات شدید خدیجه راضی شد؛ بیاساس است. [2]. ثم إنّ ابن أخی هذا محمد بن عبد اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلّم لا یوازن برجل من قریش إلّا رجح به، و لا یقاس بأحد منهم، إلّا عظم منه، و إن کان فی المال مقلّا فإن المال، ظلّ زائل .... «مناقب، ج 1، ص 30، بحار الانوار، ج 16، ص 16».