بر اینکه میان قریش شهرت به سزایی پیدا کرد؛ در میان فامیل خود و به ویژه نزد «عبد المطلب» هم مقام و منزلت بزرگی به دست آورد. زیرا چیزی که برای انسان گران تمام شود و درباره آن رنج بیشتر ببرد، بیش از معمول به او مهر میورزد؛ از این لحاظ «عبد اللّه» در میان خویشان و دوستان و نزدیکان خود احترام زیادی داشت. روزی که «عبد اللّه» همراه پدر به سوی قربانگاه میرفت، با احساسات متضاد روبهرو بود. حسّ احترام به پدر و قدردانی از زحمات او، سراسر کانون وجود وی را فرا گرفته بود؛ از این جهت چارهای جز تسلیم و انقیاد نداشت، ولی از طرف دیگر، چون دست تقدیر میخواست که گلهای بهار زندگی او را مانند برگ خزان پژمرده کند، موجی از اضطراب و احساسات در دل او پدید آمده بود. چنان که خود عبد المطلب، در کشاکش دو نیروی قوی «ایمان و عقیده» و «عاطفه و علاقه» قرار گرفته بود و این جریان در روح هر دو، یک سلسله ناراحتیهای جبرانناپذیری پدید آورده بود. وقتی مشکل حل گردید، «عبد المطلب»، به این فکر افتاد که بلافاصله این احساسات تلخ را با ازدواج جبران کند و رشته زندگی «عبد اللّه» را که به سرحد گسستن رسیده بود؛ با اساسیترین رشتههای حیات پیوند دهد. از این جهت، عبد المطلب هنگام مراجعت از قربانگاه، در حالی که دست فرزند خود را در دست داشت؛ یکسره به سوی خانه «وهب بن عبد مناف بن زهره» رفت و دختر او «آمنه» را- که به پاکی و عفت معروف بود- به عقد عبد اللّه درآورد و نیز در همان مجلس، «دلاله» دختر عموی «آمنه» را خود تزویج کرد و «حمزه» عمو و همسال پیامبر، از او متولد گشت. [1] مورخ معاصر «عبد الوهاب» [2]، جریان فوق را یک امر غیر عادی تلقی کرده و مینویسد: رفتن عبد المطلب در همان روز (که احساسات مردم موج میزد و اشک شوق و سرور از دیدگان مردم سرازیر بود) به خانه «وهب» آن هم به منظور [1]. تاریخ طبری، ج 2، ص 4. [2]. استاد قسمت تاریخ در دانشگاه مصر که پاورقیهای مفیدی بر تاریخ ابن اثیر نوشته است.