مسلّم است كه جمع بودن ارواح در اينجا به نحو جمع استغراقى بوده نه اينكه به طور جمع مجموعى باشد؛ و هكذا اجساد. پس اگر ظاهر خبر را بگيريم درست نيست، براى اينكه جسد يكى- مثلًا- قبل از پنج هزار سال، و جسد ديگرى بعد از پنج هزار سال خلق شده، و درست نيست كه روح كسى دو هزار سال جلوتر از جسدش خلق شده باشد. پس ناگزير بايد خلاف ظاهر مرتكب شد. ما چه داعى داريم كه تبعيت كنيم از ديگران كه چطور تأويل مىكنند؟ بلكه ديگران بيايند تابع تأويل ما شده و مرتكب اين خلاف ظاهر شوند كه ما در عام تصرف مىكنيم و عام را الهى مىگيريم و آن مراتب وجود است و در عام الهى، براى اشياء مثلًا هزار درجه مترتب بر يكديگر وجود دارد.
اشكال دوم فخر رازى
ايراد دوم فخر رازى اين است كه چرا جايز نباشد نفوس متكثر باشند؟ و اما اينكه گفتى تكثر يا بايد به امر عرضى يا ذاتى باشد، مىگوييم اصلًا ممكن نيست كه عارضى بر چيزى دون ديگرى عارض شود، و گر نه بايد در معروض، جهتى باشد كه اقتضا كند آن عارض بر اين معروض عارض شود و ديگرى آن امر را نداشته باشد تا آن عارض مميّز، مختص به آن معروض باشد و اگر آن جهت موجب عروض مميز اختصاصى بر همان صفت مميزه و عارض مميزه موقوف باشد، دور لازم مىآيد و اگر عروض عارض مميز بدون جهتِ مختص به آن شىء باشد، اين خلاف است؛ زيرا چه ترجيحى دارد كه مختص به اين شىء باشد و به شىء ديگرى مختص نباشد؟ و اگر اختصاص اين جهت موجب عروض آن صفت مميزه به واسطه چيز ديگرى باشد، باز نقل كلام مىكنيم به آن چيز ديگر و هكذا تا غير نهايت، پس تسلسل لازم مىآيد. [2]
آخوند در جواب اين ايراد مىفرمايد: اين ايرادى است كه ايشان در كليه ابواب