از مطاوى كلمات سابق معلوم شد كه قواى نفس مختلف است، و مخفى نماند كه ادراك به هر نحوهاى كه باشد، حتى ادراك محسوسات، يك نحوه تجردى را لازم دارد؛ زيرا بدون تجرد، ادراك ممكن نمىشود؛ اگر چه ادراك محسوسات و ملموسات باشد. و ليكن بعضى از قوا با اينكه تجرد ضعيف دارند، ولى از بس ضعيف و ناتوانند گويا صورت طبيعيه حالّ در طبايعند و مثل حلول اعراض حالّ در اجسام بوده و از غايت ضعف، به تقدّر جسم متقدرند؛ مثلًا قوه لامسه اگر چه ادراك دارد و در نتيجه تجرد ضعيف هم دارد، و ليكن از غايت ضعف تجرد، گويا صورتى است كه به امتداد جسم و به امتداد اعصاب و اعضا، ممتد بوده و قابل قسمت است، و لذا قوه لامسه در سر انگشتان و در كف دست و در بازو، سه چيز مختلف كه هر يك در اول و وسط و آخر قرار گرفته باشد را لمس مىكند. و اگر موجودى بيش از اين قوه، قواى ديگرى مثل قوه خيال و غيره نداشته باشد، اين صورت به انحلال اجزاء جسم منحل مىشود و قابل بقا نيست؛ مثل كرم خراطين كه شايد قوه ديگرى نداشته باشد و با اراده حركت مىكند و يا ممكن است ارادهاى هم نداشته باشد.
پس ميزانِ عدم قابليت بقا و حشر نداشتن، اين است كه گرچه ادراك داشته باشد، ولى صورت مدركه از جهت ضعفش مثل صورت حالّه بوده و از اين درجه بالاتر نرفته