اگر قوه عاقله، جسمانى باشد، لازم مىآيد دائماً در زمان شيخوخت، ضعيف شود و ليكن در زمان شيخوخت به طور كلى و دائمى ضعيف نمىشود. و الحاصل: اگر يك فرد را هم پيدا كنيم و ببينيم كه ضعيف نمىشود، مطلب درست مىگردد و حجت تمام مىشود و هيچ لازم نداريم اثبات كنيم در زمان شيخوخت، قوه عاقله در همه افراد قوى مىشود، بلكه اگر در بعضى اشخاص قوى شود و حتى اگر در بعضى اشخاص ضعيف نگردد، مطلب به اثبات مىرسد.
اين برهان به قياس شكل ثالث است و آن عبارت است از اينكه: آنچه با آن شيخ اشياء را تعقل مىكند، قوه عاقله است و اين چنين نيست كه «كل ما يعقل به الشيخ تكلّ عند الشيخوخة، فليس كل قوّة عاقلة تكلّ عند الشيخوخة»، پس صحت اين برهان احتياج ندارد به اينكه عقل شيخ اصلًا كَلّ نباشد، بلكه عقلى اگر عند الشيخوخة كَلّ و سست نباشد، در صحت ما ذُكِر كافى است. البته معلوم است مراد از شيخ نه آن است كه شيخ فانى و هفتاد ساله باشد، بلكه مراد آن است كه از حد قوّت بدن گذشته باشد.
مخفى نماند: اينكه انسان تا سن بيست و هفت سالگى و يا سى سالگى و يا مقدارى كمتر و يا بيشتر در ترقى و نمو است- البته قوه ناميه همان قوهاى است كه جسم را با اعتدال در ابعاد ثلاثه رشد مىدهد و به طور تساوى در عرض و عمق و طول ازدياد مىبخشد- و سن سى سالگى تا چهل سالگى، زمان وقوف است يعنى تفاوتى ظاهر نمىشود، و به يك اندازه قد و قامت مىماند. و اگر ترقى يا تنزل هم باشد، غير محسوس مىباشد. و چون به چهل سالگى رسيد، ديگر بعد از آن، قوا رو به تنزل است و رو به تنزل شدن قواى بدنيه بعد از چهل سالگى كلى است و در پيرى امكان ندارد كه چشمش و قوه سامعهاش به تدريج زيادتر شود. بلى ممكن است مانعى در قوه سامعه يا باصره يا غير اينها از قواى جسمانيه باشد و به توسط يك علاجى در زمان پيرى، آن