البته تكليف من اين است كه وقتى يك قدرى راحت بشويم، درس بگويم؛ طلبهها را نصيحت كنم و با طلبهها [يى كه] سر و كار داريم اينها را نصيحت كنم. و تكليف شما آقايان اين است كه اين جوانها را بار بياوريد به طورى كه پرورش [پيدا] كنند؛ همانْ آموزشِ تنها نباشد.
سابقْ نه آموزش بود نه پرورش؛ يعنى نمىگذاشتند، وضع را جورى كرده بودند كه هم جلو معلومات جوانهاى ما را مىگرفتند و نمىگذاشتند رشد بكنند، و هم جلو پرورش را كه پرورش صحيح نكنند. اين همه مراكز فساد كه در ايران ايجاد كردند- همه چيزهايى كه براى آموزش و پرورش بود، اينها تبديلش كردند به مركز فساد! مثلًا فرض كنيد سينما؛ سينما يك جايى است كه براى آموزش است، براى پرورش است [يا] راديو- تلويزيون؛ همه اينها تا وقتى كه رسيد اينجا، به دست اينهايى كه مأمور بودند از طرف غير كه وطن را به اين حال درآورند و «مأموريت براى وطن» داشتند، اينها را منقلب كردند به يك چيزى كه بر خلاف بود. حالا از اين به بعد بايد همه اينها يك دستگاه پرورش باشد، يك دستگاه آموزش باشد. راديو همين طور، تلويزيون همين طور، تئاتر همين طور، همه اينها.
اسلام با خود اينها مخالف نيست؛ اسلام مىخواهد اينها را مهذب كند يعنى در خدمت اسلام، در خدمت تربيت جوانها قرار بدهد. و ما هم مأموريم اين جوانهايى را كه دست ما هستند و با آنها رابطه داريم، اينها را بايد تربيت اسلامى، تربيت دينى و متوجه به مسائل روز كنيم. جورى باشد كه از اول، اين بچهها و جوانها مسائل روز دستشان باشد و بفهمند كه بايد چه بكنند در آتيه. در پهلوى علم بايد اين پرورش باشد، و شما آقايان البته موظفيد كه اين كار را بكنيد. در همه قشر ايران، [1] همه معلمين [و] همه دانشمندان بايد اين كار را بكنند؛ كه بعد از يك مدتى ايران متبدل بشود به يك چيز ديگرى