كه دنيا را گرفتند، آنهايى كه قدرتشان را بر عالَم نشان دادند، زندگىشان چه جور بود؟ وقتى حرير فرش كرده بودند در يكى از دار السلطنهها؛ اين جوانهاى اسلام آمدند آنجا گفتند: «اگر چه حرام نفرموده است فرش حرير را لكن چون لباس حرير را- اين طور نقل مىكنند- حرام فرموده، ما روى فرش حرير هم نمىنشينيم». با سر شمشير در حضور سلطان كنار گذاشتند اينها را و روى زمين نشستند. [1] اينها آدم بودند، اينها قوى بودند. آن كسى كه در رأس بود، در زندگى از همه افراد پايين تر بود: شايد در يمامه، شايد در سرحدات يك نفر باشد كه گرسنه باشد؛ يك نفر باشد كه درست نتواند زندگى خوب بكند؛ بنا بر اين من اينجا كه هستم بايد زندگىام اين باشد يعنى يك لقمه نان با يك قدرى نمك. اين حكومت ما بود. و ما هم البته قدرت نداريم خودشان فرمودند شما قدرت نداريد لكن
أَعِينُونى بِالوَرَعِ وَ الاْجْتِهادِ- بالتَّقوى و الوَرَع وَ الاْجْتِهاد [2]
اعانت كنيد امير المؤمنين- سلام اللَّه عليه- را.
دولتها بفهمند كه قدرت به اين نيست كه ظرف طلا باشد و ظرف نقره باشد، قدرت به اين نيست كه پردههاى كذا باشد، بزرگى و عظمت به اين نيست كه پردههاى كذا باشد و مبلهاى كذا باشد از مال اين ملت ضعيف! خود ملت توى اين غارها زندگى بكند و شما در كاخهاى دادگسترى و در كاخهاى نخستوزيرى؟! تعديل كنيد خودتان را؛ اگر از خودتان شروع نكنيد نمىتوانيد اصلاح كنيد. وزارتخانهها را اصلاح كنيد. همه درد و بلاى ما اين است كه ما غربزده هستيم. ما سالهاى طولانى زير بار غرب بوديم، زير بار امريكا بوديم، سالهاى متمادى مأنوس شديم ما. اصلًا قلوبمان قلوب غربى است. متبدل شديم به يك انسان غربى.
تحول معجزهآساى تودهها از اسلام
و به اين زودى نمىتوانيد شما برگرديد؛ لكن همت كنيد برگرديد. شما حالا