آوردند در شهرها و چه مىكنند. و اين همان كلمهاى است كه خود او هم گفته كه من اگر بخواهم بروم، ايران را به يك تل خاك در مىآورم و مىروم! اين الآن فهميده است كه بايد برود، الآن دارد همان مطلب را عملى مىكند.
تأسى به سيد الشهداء در مبارزه با ظلم
در هر صورت ماها كه الآن اينجا هستيم بايد خودمان را بسازيم. اگر يك ملتى بخواهد مقاومت كند براى يك حرف حقى، بايد از تاريخ استفاده كند. از تاريخ اسلام استفاده كند ببيند كه در تاريخ اسلام چه گذشته؛ و اينكه گذشته سرمشق هست از براى ما. حضرت سيد الشهداء عدد كمى، با يك عدد كمى حركت كردند و مقابل يزيد كه خوب يك حكومت قلدرى بود، يك حكومت مقتدرى بود و اظهار اسلام هم مىكرد، اظهار اسلام هم مىكرد و از قوم و خويشهاى خود اينها هم بود؛ در عين حالى كه اظهار اسلام مىكرد و حكومتش- به خيال خودش- حكومت اسلامى بود و خليفه رسول اللَّه- به خيال خودش- بود لكن اشكال اين بود كه يك آدم ظالمى است كه بر مقدرات يك مملكت، بدون حقْ تسلط پيدا كرده است. اينكه حضرت ابى عبد اللَّه- عليه السلام- نهضت كرد و قيام كرد با عدد كم در مقابل اين، براى اين [بود] كه گفتند تكليف من اين است كه استنكار كنم از اين، نهى از منكر كنم. اگر يك حاكم ظالمى بر مردم مسلط شد، علماى ملت، دانشمندان ملت بايد استنكار كنند، بايد نهى از منكر كنند. در عين حالى كه مىدانست، يعنى به حَسَب قواعد هم معلوم بود، به حَسَب قواعد هم يك عده كمى كه آن وقتى كه همراهانشان همه با هم بودند مىگويند چهار هزار نفر بودند لكن شب آنها رفتند، يك عدد بسيار كم هفتاد- هشتاد نفرى، هفتاد و دو نفرى ماند، در عين حال او تكليف مىديد براى خودش كه بايد او با اين قدرت مقاومت كند و كشته بشود تا به هم بخورد اين اوضاع؛ تا رسوا بكند اين قدرت را با فداكارى خودش و اين عدهاى كه همراه خودش بود. چون ديد كه يك حكومت جائرى است كه بر مقدرات مملكت او سلطه پيدا كرده است تكليف خودش را- تكليف الهى خودش را- تشخيص داد كه بايد نهضت