يك مملكتِ سى ميليونى يا بيشتر هميشه تحت فشار باشد. اين نمىشود، اين مطابق هيچ منطقى نيست كه سى ميليون جمعيت [1] هميشه تحت فشار [باشند] و هميشه اين جمعيت كار بكنند و حاصل كارشان را ديگران ببرند. اين بايد درست بشود. اين وضع بايد آقا درست بشود. منطق اسلام اين است. اينها چه مىگويند؟ با اين منطق حرفى دارند بگويند؟ مىگوييد كه اسلام مرتجع است، به شما چه، «ارتجاع» است؛ معنى ارتجاعش اين است كه آقا تو برو بيرون، من مىخواهم خودم زندگى كنم. اين معنى ارتجاعى است كه اينها مىگويند. «اسلام ارتجاعى است» اين معنايش همين است كه اسلام مىگويد كه نبايد اينها، ديگران به شما حكومت كنند. منع كرده حكومت ديگران را بر شما. بايد مستقل باشيد شما. البته به منطق اينها استقلال، همان ارتجاع است؛ تا پيوند به امريكا نباشيد و همه چيزمان زير دست او نباشد، مترقى نيستيم! اينها مىخواهند ما را مترقى كنند و به دروازه تمدن برسانند و منطقشان اين است! منطقها فرق دارد. اصطلاحات مردم فرق دارد با هم. منطق رسيدن به «دروازه تمدن» همينهاست كه داريد مىبينيد، الآن ايشان دارد عملى مىكنند اينجا!
امريكا، مايه عقبماندگى
الآن، همين حالا كه ما نشستهايم اينجا، شما احتمال بدهيد كه در ايران چندين جا زد و خورد است؛ مسلسل است. ما مىگوييم كه نمىخواهيم كه شما ما را به «دروازه تمدن» برسانيد؛ شما برويد بيرون، ما خودمان مىدانيم. امريكا برود؛ مستشارهاى امريكا بروند. اگر مستشارهاى امريكا رفتند، ما خودمان زندگىمان را اداره مىكنيم؛ ما خودمان اداره مىكنيم؛ چه كار داريد شما؟ شاه هم مىخواهد كه «رشد» بدهد، ما اين رشدى كه ايشان مىخواهند بدهند، نمىخواهيم. ما اگر توانستيم، خودمان خودمان را رشد مىدهيم. اگر نتوانستيم ما خودمان مىخواهيم، ما يك دسته اشخاص رعيتى هستيم كه مىخواهيم خودمان روى زمين خودمان گندم يا جو بكاريم، و خودمان بخوريم. شمايى
[1] رقم سى ميليون مربوط به جمعيت ايران قبل از پيروزى انقلاب اسلامى است.