گرچه جناب آقاى آزرم [1] را ملاقات نكردهام لكن تا اندازهاى از روحيات ايشان اطلاع دارم. قبلًا هم پس از انتقال به عراق قطعه شعرى كه حاكى از افكار ايشان تا اندازهاى بود ملاحظه نمودهام. اينك نيز «پيام» بلندپايه را ديده و از ايشان تقدير مىكنم.
اين جانب روزهاى آخر عمر را مىگذرانم، و مع الأسف نتوانستم خدمتى به اسلام عزيز و مسلمين بنمايم؛ ملتهايى كه با جمعيت بسيار انبوه و اراضى بسيار وسيع و ذخاير بسيار گرانبها و سوابق بسيار درخشان و فرهنگ و قوانين آسمانى در تحت اسارت استعمار با گرسنگى و برهنگى و فقر و فلاكت و عقبماندگى دست به گريبان و در انتظار مرگ نشستهاند، [و] دولتها كه به دست استعمار تشكيل مىشوند، جز در خدمت آنها نمىتوانند باشند. اختلافات موجوده در بين سران دوَل اسلامى- كه ميراث ملوك الطوايفى و عصر توحش است و با دست اجانب براى عقب نگاه داشتن ملتها ايجاد شده است- مجال تفكر در مصالح را از آنها سلب نموده است. روح يأس و نااميدى كه به دست استعمار در ملتها حتى در رهبران اسلامى دميده شده است آنها را از فكر در چارهجويى بازداشته است. اميد است طبقه جوان كه به سرديها و سستيهاى ايام پيرى نرسيدهاند با هر وسيلهاى كه بتوانند ملتها را بيدار كنند؛ با شعر، نثر، خطابه، كتاب و
[1] نعمت ميرزازاده متخلص به آزرم، شاعر معاصر خراسانى.