مىديدند آنها قدرتشان بيشتر است، خاضع بودند. هر جايى كه توهّم مىكردند كه به قدرتشان يك قدرت بالاترى يك صدمهاى بزند، مقابل او لنگ مىانداختند و همه جور تواضعى مىكردند؛ براى اينكه آنجا را به دست داشته باشند. به مردم هر چه گذشت، گذشت و هر چه خواستند، بكنند با مردم.
اين يكى از الطاف بزرگ خدا بود كه حكومت جمهورى اسلامى را و متصديان امور اسلامى را از قشر مرفه و از آن اشراف و اعيان و «سلطنه» ها و «ملك» ها و اينها قرار نداد.
و اين اسباب اين شد و مىشود كه وقتى كه بنا شد كه يك اشخاصى زندگيشان يك زندگى عادى باشد و ارزش را در اين زندگى هم ندانند، ارزش را به ارزش انسانى، ارزش اسلامى بدانند، ارزش اخلاقى بدانند، اگر يك حكومتى ارزشهايش اين طور ارزش باشد كه ارزش اسلامى باشد، بخواهد خدمت به نوع خودش بكند، خودش را خدمتگزار بداند، اگر ديدش اين باشد، قهراً ملت با اوست و قهراً نمىتواند يك قدرت خارجى او را تحت تأثير قرار بدهد. هميشه قدرت خارجى براى اينكه بر مردم مسلط بشود، اين بالاتريها را مىترساند. آنها هم از باب اينكه تمام توجهشان به اين بود كه در بين ملت قدرتمند باشند، داراى يال و كوپال باشند، آنها را تسليم مىشد براى اينكه به اينها ظلم بكنند. اين وضع طبيعى اين جور حكومت است و وضع طبيعى حكومتى كه از قشر غير مرفه است، از خود اين مردم درست شده، وضع طبيعىاش اين است كه با مردم باشد و خدمت بكند و ارزش را ارزش جاه و مقام نداند.
ارزش مقام در خدمتگزارى به مردم
شما مىدانيد كه در جمهورى اسلامى، مقامات آن معنا كه در سابق داشت از دست داده. نه رئيس جمهورش و نه نخست وزيرش و نه ساير وزرايش اين طور نيست كه خيال بكنند، خودشان خيال بكنند كه ما يك مقام بالايى، والا مقام هستيم و ما «حضرت اشرف» [1] هستيم و نمىدانم كذا. اين جور نيست. آنها مىبينند كه ارزششان در بين
[1] «حضرت اشرف»، لقب و عنوانى بود كه بويژه در زمان سلسله قاجار به صدر اعظمها (نخست وزيرها) مىدادند.