نمىگويم، بسياريشان- فكر اين الآن، ديگر فكر يك انسان شرقى نيست؛ فكر يك انسان اروپايى است، مغزش اين است، قلمش قلم اروپايى است اين نمىتواند يك كسى كه فكرش اروپايى است فكر بكند كه ما خودمان هم يك چيزى هستيم؛ ما خودمان آدم هستيم. اصلًا خود آدميتِ خودمان را اينها منكرند! مىگويند، ما چيزى نيستيم؛ ما نرسيديم باز به آنجا، به كجا نرسيديد؟ ما باز قابل اين نيستيم كه آزادى داشته باشيم! اين منطق شاه بود. اخيراً هم كارتر مىگفت زود بوده است كه به اينها آزادى دادهاند! او خيال مىكرد اصلًا آزادى دادهاند تا زود بوده! و آزادى زياد دادهاند. اين همه مردم فرياد مىكردند كه آقا به ما آزادى بدهيد، آن مردِكه مىگفت كه آزادى زياد به اينها دادهاند كه اين طور شدهاند! وقت اين نبود كه به اينها آزادى بدهند! خود اينها هم مىگفتند كه باز حالا نشده وقت اين! اصلًا ايرانى رشد ندارد كه يك كسى را تعيين كند براى وكالت! اين منطق است. منطق حالاست كه باز ايرانىها رشد ندارند، خودشان نمىتوانند سرنوشت خودشان را تعيين بكنند. چه طور ايرانىها رشد ندارند در صورتى كه دشمنهاى خودشان را، ابَرقدرتها را، همين زنها و همين مردها ريختند و مثل زباله بيرون كردند از ايران؟ چه طور اينها رشد ندارند؟ شما رشد نداريد كه رشد اينها را نمىتوانيد ادراك كنيد! شما رشد نداريد كه نمىتوانيد اين اسلام را ادراك كنيد كه اسلام بود كه زن و مرد را ريخت توى خيابان و مقابل تانك و توپ و آن همه قدرت، و همه را ريخت توى جهنم فرستاد. شماها رشد نداريد كه نمىتوانيد بفهميد اين را! نه اينكه ملت ما رشد ندارد. ملت ما خيلى هم رشد دارد؛ خيلى هم ادراك دارد؛ خوب هم مىفهمد. ملت ما اگر رشد نداشت، اين قدر تظاهر مىكرد براى يك پيرمرد هفتاد و چند ساله كه خدمتگزار او بود؟ اين رشد است. ادراك اين است كه آن كسى كه خدمتگزار است بايد به او ارج گذاشت؛ بايد از او تقدير كرد.
تجليل از آقاى طالقانى
آقاى طالقانى را كه شما از او تقدير كرديد، براى اينكه يك عالم عامل، يك عالمى كه به درد مردم مىرسيد [بود]؛ نه يك روشنفكر و نه يك آدم، يك شخص مثلًا