از بچگى رفتند به خارج، آنجا و در آن محيط بزرگ شدند؛ نه آن محيطى كه آنها هستند يك محيطى باشد كه براى ما تهيه شده است. بدبختى اين است كه ما در خارج هم كه مىرويم، در يك محيطى كه آنها تربيت مىشوند آن طور نيست براى ما. حتى آن ديپلمهايى كه به ما مىدهند، غير از آنى است كه به آنها مىدهند. آن درسى كه به ما مىدهند فرق دارد با آنكه براى خودشان مىدهند. درسى كه به ما مىدهند درس استعمارى است، درس ممالك استعمارى است؛ ديپلمش هم ديپلم مملكت استعمارى است. براى ما يك جور ديگر وضع هست، و براى خودشان يك وضع ديگرى. اين بيچارهها در آنجا در يك محيط استعمارى؛ يعنى جايى كه براى استعمار مىخواهند افراد را تربيت كنند، رفتند به آنجا، و حالا اگر تحصيل هم كرده باشند اين طورى! اگر هم مثل بسياريشان كه تحصيل هم نكردند، فقط رفتند رودِ سِنْ [1] شنا بكنند- به ما مىگفتند كه فُرات، [2] به آنها مىگفتند رود سن!- اينها حالا آمدند اينجا نشستند و توى اتاقهايشان نشستند، و خوب يك مقالهاى خوب بايد بنويسند، توى روزنامه هم يك مقالهاى را بنويسند، يك اسمى هم پيدا بكنند، هِى از اين چيزها برمىدارند مىنويسند. از همان حرفهايى كه ياد گرفتند و ديكته كردند و به آنها دادند. نمىگذارند كه اين ملت به حال خودش باشد؛ خودش را پيدا بكند؛ بفهمد كه خودش جزو عالم است؛ اين طرف دنيا و اين شرق هم جزو يك ممالك مترقى بوده است؛ و ما به اين حال رسانديم آن را؛ و غربيها ما را به اين حال رساندند. كتابهاى شيخ الرئيس حالا هم شايد در دانشگاههاى آنها تدريس مىشود؛ استفاده از آن مىشود. ما آن چيزى كه داشتيم كنار گذاشتيم؛ آن چيزى هم كه آنها داشتند نتوانستيم پيدا بكنيم. يك «ليك موش»