ممالك اسلامى را بايد حفظ كرد، دفاع از ممالك اسلامى جزء واجبات است؛ لكن نه اينكه ما اسلامش را كنار بگذاريم، و بنشينيم فرياد مليت بزنيم و «پانايرانيسم»!
هدف اساسى استثمارگران، نابودى اسلام
در هر صورت، نقشه مطالعاتى كه اينها كردهاند طولانى و مخازن ما را به دست آوردند كه ما چقدر داريم و تا چه وقت مىتوانيم به آنها پس بدهيم و از ما بگيرند، و همه ملتها و عشايرى كه ما داريم و همه قطبها را مطالعه كردهاند در اين معنا كه ديدهاند ما اگر بخواهيم اين مخازن را از اينها بگيريم و اين مملكت و اين كشور را پايگاه خودمان كنيم براى پايگاههاى نظامى، تا اسلام زنده است نمىشود. بايد اسلام را سر بُريد، حالا اگر مىشود توى دامن خود مردم! و اين را كردند، و خيلى هم توفيق بردند. يك روزى بود كه اگر يك ملّايى راجع به مطلب سياسى يك كلمهاى مىگفت، مىگفتند آخوند «سياسى» است، بيندازش دور! شايد نمىرفتند با او نماز بخوانند. اين چه بود؟ اين يك نقشهاى بود كه آخوند را از سياست كنار بگذارند. اسلام را كنار بگذارند؛ و سياست هم كنار و على حده. آنها كارهاى خودشان را بكنند و مخازن ما را ببرند و مملكت ما را تحت سلطه قرار بدهند؛ آخوند هم برود توى خانهاش بنشيند و حمد و سوره بخواند! خيلى هم كار بكند، چند تا كلمه اخلاقى براى مردم بگويد. اين نقشهاى بود كه مىخواستند كه اسلام را كنار بگذارند از سياست، سياستْ دست آنها، و اسلام هم بركنار.
اسلام و سياست
پاكروان [1] به من گفت، در همان روز آخرى كه ديگر از حبس بنا بود بيرون بياييم و به آن حصر وارد بشويم- حبس دوم- گفت كه سياست دروغ گفتن است، خدعه است، فريب است. و كلمهاش هم اين بود كه «پدرسوختگى» است! اين را بگذاريد براى ما همين جا مىخواست پدرسوختگى كند، يعنى مىخواست كلاه سر من بگذارد! من گفتم
[1] حسن پاكروان، معاون نخست وزير و رئيس سازمان اطلاعات و امنيت كشور (ساواك)، كه از دوستان و معتمدان شاه به شمار مىرفت و در آغاز نهضت اسلامى چند بار از سوى شاه، مأمور گفتگو با امام گرديد.