اكنون كه مفاسد كبر را دانستى، در صدد علاج نفس برآ، و دامن همّت به كمر زن براى پاك كردن قلب از اين كدورت و صاف كردن آيينه دل از اين غبار غليظ. اگر اهل قوّت نفس و سعه صدرى و ريشه حب دنيا در دلت محكم نشده و زخارف دنيا در قلبت پر جلوه نكرده است و چشم اعتبار و انصافت باز است، همان فصل سابق بهترين علاجهاى علمى است. و اگر در اين مرحله وارد نيستى، قدرى تفكر در حالات خودت كن شايد دلت بيدار شود. اى انسانى كه اوّل امرت هيچ نبودى و در كتم عدم دهرهاى غير متناهيه بودى، ناچيزتر از عدم و محو از صفحه وجود چيست؟
پس از آنكه اراده حق تعلق گرفت به پيدايش تو، از بس ناقص القابليه و پست و ناچيز بودى و قابل قبول فيض نبودى تو را از هيولاى عالم، كه جز قوه محض و ضعف صرف چيزى نبود، به صورت جسميه و عنصريه، كه اخس موجودات و پستترين كائنات است، درآورد. و از آنجا تو را به صورت نطفهاى كه اگر دستت به آن آلوده گردد استقذار كنى و او را با زحمت پاك كنى درآورد و در منزلى بس تنگ و پليد، كه آن انثيين پدر است، جايگزين كرد. و از مجراى بول تو را در حال زشت فجيعى به رحم مادر وارد كرد، و تو را در جايى منزل داد كه از ذكر آن متنفر شوى. و در آنجا تو را به شكل علقه و مضغه درآورد، و با غذايى تربيت كرد كه از شنيدنش وحشت كنى و بايد خجلت كشى، ولى چون همه مبتلاى به اين بليهها هستند خجلت زايل شود:
و البلية إذا عمّت طابت. [1] تو در تمام اين تطورات ارذل و اذل و پستترين موجودات بودى. از جميع ادراكات ظاهرى و باطنى عارى و از تمام كمالات برى بودى. پس از آنكه به رحمت واسعه خود تو را قابل حيات فرمود، حيات چنان در تو ناقص هويدا شد كه از كرمى پستتر بودى در شئون حياتى براى نقصان قابليت تو. و به رحمت خود بتدريج حيات و شئون آن را در تو زياد كرد تا آنكه لايق شدى به آمدن [به] محيط دنيا. از پستترين مجراها در پستترين حالات تو را وارد اين فضا كرد، در صورتى كه در تمام كمالات و شئون حيات از جميع بچههاى حيوانات ضعيفتر و پستتر بودى. پس از آنكه تو را به قدرت كامله داراى قواى ظاهره و باطنه فرمود، باز به قدرى ضعيف و ناچيزى كه هيچيك از قواى خودت در تحت تصرف نيست: