قوله: التوحيد «توحيد» تفعيل است. و آن يا از براى تكثير در فعل است، به معنى قرار دادن در غايت وحدت و نهايت بساطت. يا به معناى انتساب مفعول است به اصل فعل [مثل] تكفير و تفسيق. بعضى از اهل فضل را رأى اين بود كه باب «تفعيل» به معناى انتساب مفعول نيامده، و تفسيق و تكفير به اين معنا نيز غلط است، بلكه آنها به معناى دعوت به فسق و كفر است، و «اكفار» بجاى تكفير بايد استعمال شود، چنانچه در قاموس نيز در ماده «كفر» تكفير به معناى انتساب به كفر نيامده. نويسنده گويد گر چه در قاموس نديدم كه «تكفير» به معناى انتساب به كفر باشد، بلكه جوهرى، علامه لغويّين، نيز تكفير را به اين معنا ذكر نكرده و «اكفار» را به اين معنا دانسته- مطابق آنچه كه اين فاضل مىگفت- ولى در كتب ادب يكى از معانى باب «تفعيل» را انتساب مفعول به اصل فعل شمردهاند، و از آن جمله «تفسيق» را مثال زدهاند. بالجمله، معنى توحيد نسبت به وحدانيّت است.
قوله: متعمّقون «عمق» و «عمق»، به فتح عين و ضمّ آن، به معناى ته چاه و گودال است. و به همين اعتبار رياضيين عمق را به بعد سوم جسم، كه از سطح فوقانى شروع و به سطح تحتانى ختم شود، اطلاق كنند، چنانچه طول را به بعد اوّل و عرض را به بعد دوم اطلاق كنند. و نيز به همين اعتبار شخص صاحب نظر دقيق را متعمّق، و نظر دقيق را نظر عميق گويند، و نظر غير عميق را نظر سطحى گويند.
گويى براى مطالب علميه نيز عمقى و تهى است كه شخص متعمق به عمق آن فرو مىرود و حقايق را از تك آن خارج مىكند، و شخص جليل النظر در همان سطح باقى مانده و به عمق فرو نرفته است.
قوله: فمن رام «رام، يروم» به معناى طلب است. و «مرام» به معناى مطلب است.
قوله: وراء ذلك «وراء» به معناى خلف است. و گاهى استعمال شده است در قدّام. پس آن از اضداد است. و استعمال آن در اين موارد به مناسبت معنى اوّل است.
فصل در اشاره اجماليه به تفسير سوره مباركه «توحيد»
بدان كه تفسير اين سوره مباركه و آيات اوّل سوره «حديد» از حوصله امثال ما