جميع اعدام ممكنه بر معلول را بنمايد تا معلول را به حد وجوب رساند و موجود كند. و بالضرورة و البرهان معلوم است كه در تمام دايره ممكنات، از قاطنين جبروت عظمى و ملكوت عليا تا ساكنين عالم ملك و طبيعت، تمام قواى فعّاله باطنه و ظاهره، از اين شأن و مقام منعزلاند، زيرا كه اوّل عدمى كه بر معلول جايز است، عدم آن به عدم علت فاعله و مؤثره است، [و] در سلسله ممكنات موجودى نيست كه سدّ عدم معلول را از اين جهت بكند، زيرا كه اين مستلزم انقلاب امكان ذاتى به وجوب ذاتى و خروج ممكن از حدود بقعه امكان است. و اين در بديهيّت عقل ضرورى محال است. پس، معلوم شد كه استقلال در ايجاد استقلال در وجود لازم دارد، و اين در ممكنات صورت نگيرد. و از اين بيان معلوم شد كه تفويض در ايجاد و در هيچ شأنى از شئون وجوديه به هيچيك از موجودات ممكن نيست. و اين اختصاص به مكلفين و افعال آنها ندارد، گرچه به حسب كلمات جاريه در افواه متكلمين اختصاص فهميده مىشود، ولى از ابواب متفرقه مىتوان فهميد عموميت نزاع را، منتها آنكه چون بحث در افعال مكلفين مهم است در طريقه اصحاب كلام از اين جهت نزاع را در آن طرح كردند. بالجمله، ما كار به نزاع متكلمين نداريم و در صدد جستجو و تحقيق حق هستيم، و معلوم و واضح شد عدم امكان تفويض بر هيچيك از موجودات در هيچ امرى از امور.
در ابطال جبر است
و اما بطلان مذهب جبرى نيز معلوم شود پس از اشاره به مذهب آنها. و آن آن است كه گويند هيچيك از وسايط وجوديه در ايجاد موجودات مدخليت ندارد و انسان توهم مدخليت مىكند. مثلا قوّه ناريه در حرارت به هيچ وجه مؤثر نيست، و عادة اللَّه جارى شده پشت سر ايجاد صورت ناريه حرارت ايجاد كند، بدون اينكه اصلا صورت ناريه در او مدخليت داشته باشد، كه اگر عادة اللَّه جارى شده بود كه برودت را دنباله صورت ناريه ايجاد فرمايد، فرقى با الان كه به اين ترتيب جارى شده نداشت. و بالجمله، حق بى توسيط وسايط، خود به ذات مقدس خود مباشر جميع افعال مكلفين و آثار موجودات است. [1] و به خيال خودشان اين مذهب را براى تنزيه و تقديس حق اختيار نمودند تا يد اللّه را مغلوله ندانند: غلّت أيديهم و لعنوا [2] با اين تنزيه و تقديس! كه در سنّت برهان و مذهب عرفان مستلزم نقص و تشبيه است، و آن مستلزم تعطيل است. چنانچه اشاره به آن در فصل سابق نموديم كه حق تعالى كمال
[1] كشف المراد، ص 239- 240. فى علم الكلام، ج 2، ص 62 و 78 و 79.