و واحد مطلق است و محيط به جميع دايره تحقق است بدون آنكه در او تعين و تجددى و تركيبى باشد. غايت امر آنكه آن متقوم بالذات به ذات مقدس كبريايى و نفس تعلق محض است، و از اين جهت فانى در تحت كبرياى حق و نفس حضور در محضر ذو الجلال است، و از اين راه آن را علم حق مىدانند، چنانچه نفس ايجاد نفس ناطقه حقايق عقليه را در عالم عقل، و مثل خياليه را در لوح خيال، علم فعلى نفس است و فانى در ذات آن.
و حكما گفتهاند نسبت صفحه نفس الامر به حق، مثل نسبت صور علميه است به نفس. و به واسطه اين احاطه و سعه و بساطت و نفوذ گفتهاند حق تعالى جزئيات را به علم كلى عالم است، يعنى، جزئيت و محاطيت و محدوديت در معلوم اسباب محدوديت در علم نشود، پس علم محيط و قديم و ازلى و غير متغير است، و معلوم محاط و محدود و حادث و متغير است. و غير عارف به اسلوب كلام آنها گمان كرده كه آنها علم به جزئيات را نفى كردند، و كلّيت و جزئيت را به معناى متداوله در عرف منطقيين و لغويين حمل كردند، غافل از آنكه در اصطلاح اهل معرفت به معناى ديگر است. و اهل نظر نيز گاهى از آنها تبعيت كردند. بلكه اين معنا را از اهل معرفت حكما اخذ كردهاند در باب علم واجب الوجود جلّ اسمه و تعالى شأنه.
فصل در بيان ميزان صفات ثبوتيه و سلبيه است
ميزان در صفات ثبوتيه براى ذات مقدس واجب جلّ اسمه و صفات سلبيه آن است كه هر صفت كه [از] اوصاف كماليه و از نعوت جماليه است براى اصل حقيقت وجود و صرف ذات هستى، بى تعين آن به لباس تعينى و بدون تطور آن به عالمى دون عالمى، و بالجمله [آنچه] به عين هويت هستى و ذات نوريه وجوديه رجوع كند، از صفات لازم الثبوت و واجب التحقق است براى ذات مقدس تعالى شأنه. زيرا كه اگر ثابت نباشد، لازم آيد يا ذات مقدس صرف وجود و محض هستى نباشد، يا صرف وجود محض كمال و صرف جمال نباشد. و اين هر دو در مشرب عرفان و مسلك برهان باطل است، چنانچه در محالّ خود مقرر است.