منافق گاهى به حسب واقع مشرك است. و در اين جهت با مشركين مساوى است در انتكاس قلب، و مزيت ديگرى نيز دارد. و گاهى در واقع كافر و داراى هيچ ديانتى نيست. و آن نيز گرچه قلبش منكوس است، ولى خصوصيت ديگر در آن ظاهرتر است، و آن خصوصيت و مزيت آن است كه حق را به حسب صورت اصغا كند و در جمعيت حق داخل شود و تمام مطالب حقهاى كه به گوش مؤمنين رسد به گوش آنها نيز مىرسد، ليكن مؤمن براى صفاى باطنى قلبش «مفتوح» است و آن را قبول مىكند، و منافق به واسطه ظلمت و كدورت قلبش «مطبوع» و مختوم است و آن را قبول نمىكند.
و اينكه دو صفت از صفات مؤمن را، كه شكر در عطايا و صبر در بلاياست، اختصاص به ذكر داده است، براى آن است كه اين دو صفت در بين صفات مؤمن مزيتهايى دارد، و اين دو از امهات صفات جميله است كه از آنها صفات جميله ديگر منشعب شود. و ما شمهاى از آن را در بعض احاديث سابقه ذكر كرديم، [1] و ايضا دو صفت از صفات جلال و جمال و قهر و لطف را بيان فرموده كه تجلى به اعطا و ابتلاست، گرچه ابتلا از صفات لطف است، ولى چون ظاهر به قهر است، از آن به شمار آيد، چنانچه در بحث اسماء و صفات حق مذكور است. و مؤمن در بين اين دو تجلى هميشه قيام به عبوديت مىكند.
ختام در بيان آنكه غفلت از حق انتكاس قلب است
و از بيانات سابقه معلوم مىشود كه اگر نفوس يكسره متوجه به دنيا و تعمير آن باشند و منصرف از حق باشند، گرچه اعتقاد به مبدأ و معاد هم داشته باشند، منكوس هستند. و ميزان در انتكاس قلوب، غفلت از حق و توجه به دنيا و تعمير آن است. و اين اعتقاد يا ايمان نيست، چنانچه پيشتر در شرح بعضى احاديث ذكر شد [2]، يا ايمان ناقص ناچيزى است كه منافات با انتكاس قلب ندارد. بلكه كسى كه اظهار ايمان بالغيب و حشر و نشر كند، و خوف از آن نداشته باشد و اين ايمان او را به عمل به اركان نرساند، او را بايد در زمره منافقين به شمار آورد نه مؤمنين. و ممكن است اين طور مؤمنين صورى، مثل اهل «طائف»- كه در حديث شريف مثل براى آن نوع