خود نيز تسليم آنها شود، و عمل قلبى را، كه يك نحو تسليم و خضوعى است و يك طور تقبل و زير بار رفتن است، انجام دهد تا مؤمن گردد. و كمال ايمان «اطمينان» است. نور ايمان كه قوى شد، دنبالش اطمينان در قلب حاصل مىشود. و تمام اينها غير از علم است. ممكن است عقل شما به برهان چيزى را ادراك كند، ولى قلب تسليم نشده باشد و علم بيفايده گردد. مثلا شما به عقل خود ادراك كرديد كه مرده نمىتواند به كسى ضرر بزند و تمام مردههاى عالم به قدر مگس حس و حركت ندارند و تمام قواى جسمانى و نفسانى از او مفارقت كرده، ولى چون اين مطلب را قلب قبول نكرده و تسليم عقل نشده شما نمىتوانيد با مرده شب تاريك به سر بريد.
ولى اگر قلب تسليم عقل شد و اين حكم را از او قبول كرد، هيچ اين كار براى شما اشكالى ندارد. چنانچه بعد از چند مرتبه اقدام قلب تسليم شده ديگر باكى از مرده نمىكند.
پس، معلوم شد كه تسليم، كه حظ قلب است، غير از علم است، كه حظ عقل است. ممكن است انسان به برهان عقلى اثبات صانع تعالى و توحيد او و يوم معاد و ديگر از عقايد حقه نمايد، ولى اين عقايد را ايمان نگويند و او را مؤمن حساب نكنند، و در جمله كفار يا منافقين يا مشركين باشد. منتها امروز چشم دل شما بسته است و بصيرت ملكوتى نداريد، اين چشم ملكى ادراك نمىكند، وقتى كشف سريره شد و سلطنت حقه الهيه بروز كرد و طبيعت خراب شد و حقيقت به پا گرديد، ملتفت مىشويد مؤمن به خدا نبوديد، و اين حكم عقل به ايمان مربوط نبود. تا لا إله إلّا اللّه با قلم عقل بر لوح صافى قلب نگاشته نشود، انسان مؤمن به وحدت خدا نيست. و وقتى اين كلمه طيبه الهيه در قلب وارد شد. سلطنت قلب با خود حقّ تعالى مىشود، و ديگر انسان كس ديگر را مؤثر در مملكت حق نمىداند و از كسى ديگر متوقع جاه و جلال نيست و منزلت و شهرت را پيش ديگران طالب نمىشود، پس قلب ريا كار و سالوس نمىشود. پس، اگر در قلب ريا ديديد، بدانيد قلب شما تسليم عقل نشده و ايمان در دل شما نور افكن نگرديده، و ديگرى را اله و مؤثر عالم مىدانيد نه حقّ تعالى را، و شما در زمره منافقين يا مشركين يا كفاريد.
فصل در وخامت امر ريا
هان، اى شخص مرائى كه عقايد حقه و معارف الهيه را به دست دشمن خداى