جام جم
با گُلرخان بگوئيد، ما را به خود پذيرند
از عاشقان بيدل، همواره دست گيرند
دردى است در دلِ ما، درمان نمىپذيرد
دستى به عاشقان ده كز شوقِ دل بميرند
پا نه به محفلِ ما، تاراج كُن دلِ ما
بنگر به باطل ما كز آبوگِل خميرند
سوداگرانِ مرگيم، ياران شاخ و برگيم
رندان پابرهنه، بر حال ما بصيرند
پاكند مىفروشان، مستان دل خروشان
بربسته چشم و گوشان، پيران سربزيرند
بردار جام مى را، جم را گذار و كى را
فرزند ماه و دى را، كاينان چو ما اسيرند