اسرارِ جان
اى دوست پير ميكده از راه مىرسد
با يك گل شكفته به همراه، مىرسد
گُل نيست بلكه غنچه باغ سعادت است
كز جان دوست بر دل آگاه مىرسد
آن روى باطراوات و آن موى عطرگين
از خيمهگه گذشته به خرگاه مىرسد
از خطّه حقيقت و از خيمه مجاز
بر خاسته، به خلوت دلخواه مىرسد
آن نغمه فرشته فردوس جاودان
بر گوشِ جان مىزده گهگاه مىرسد
دود درونِ عاشقِ سرمست از شراب
بر قلب پير ميكده با آه مىرسد
دست از دلم بدار كه فرياد اين گدا
از چاه دل بُرون شده بر شاه مىرسد
درد دل فقير، ز ماهى به ماه رفت
درويش نالهاش به دل ماه مىرسد
زير كمان ابروى دلدار جادويىست
كاسرار آن به قلب كمينگاه مىرسد